خلاصه ماشینی:
"داستانی که روایتهای متفرق و متعدد فرار قبیلهء سرخ پوستی "سفته بینی"را در یک روایت داستانی جا داده،روایتی که از زبان دختری به نام"دونده پا"به صیغه اول شخص حکایت میشود و اثر،نام پدر این راوی"غرش تند درکوهساران"را که رئیس قبیله است،از آن خود ساخته.
»این در حالی است که راوی قصه خود در این مورد میگوید:"اگرچه ما سفته بینی یا بینی سوراخ نبودیم و هیچیک از مردم ما حتی به عنوان آرایش،بینی خو را سورتخ نمیکردند،ولی سفیدها تصمیم گرفته بودند ما را این طور صدا کنند و وقتی آنها تصمیمی میگیرند،هیچ چیز نمیتوانست نظر آنها را عوض کند.
"سفید مرغ"(که در کتاب به نام پرنده سفید او را میشناسیم)،آیینه و تو هول هولزوت (در داستان تو-هال-هال-سوت مرقوم شده)به همراه ژوزف،با هوارد مذاکره کردند تا این که هوارد احساس کرد چاره در قدرت نمایی است و به رئیس ژوزف اخطار کرد که سفته بینیان سی روز مهلت دارند منطقه را تخلیه کنند.
روز بعد،نشسته گاو،فراریان را با آغوش باز در دهکده کانادایی خود پذیرفت،اما به جای این که"مایلز"بقیه سفته بینیان و رئیس ژوزف را به دژ لپوای ببرند،آنها را در قایقهایی نشاند و به عنوان اسیر جنگی،در دشتی باتلاقی (دژ لیون ورث در کانزاس)نگه داشتند و سپس به دشتی خشک و بیحاصل منتقل کردند.
در نظام اندیشه سرخپوستان،با وجودی که نظامی است که در آن پدر بر خانواده مسلط است،اما به روابط انسان با خاک(طبیعت- مادر)نیز تأکید میشود و اصرار بر این دست که انسان پدیدههای طبیعی را به طور معقول و با تسلیم و رضا قبول کند."