چکیده:
در نظامهای مردمسالار، آحاد جامعه میتوانند مطابق ساختارهای قانون اساسی از حکومت در قبال انجام مسئولیتهای مدنی و اجتماعی خواهان پاسخهایی صریح و شفاف باشند. مسئله اساسی پژوهش حاضر تمرکز بر موضوع شفافیت اطلاعات در نظام اداری ایران است. در این پژوهش تلاش شده است، عوامل موثر بر شفافیت اطلاعات در نظام اداری (ناظر بر بند 18 سیاستهای کلی نظام اداری) بررسی شود. فرآیند انجام پژوهش حاضر را میتوان در دو گام اساسی مورد پیگیری قرار داد. گام اول، تشخیص عوامل و متغیرهایی است که میتوانند بر شفافیت اطلاعات نظام اداری تاثیرگذار باشند و در گام دوم پژوهشگر تلاش کرده است تا با استفاده از «روش تصمیمگیری چندمعیاره آراس»، اولویت معیارهای اصلی و موثر بر شفافیت نظام اداری را معین کند (رتبهبندی معیارهای اصلی). پژوهش حاضر را میتوان در زمره پژوهشهای کاربردی طبقهبندی کرد. نتایج تحلیل دادههای پژوهش نشان میدهد، عامل «ملّی»بهعنوان مهمترین معیار در شفافیت اطلاعات نظام اداری قابلتامل است.
خلاصه ماشینی:
Martinez 1 مناسب و علمی برای این سؤال است که با توجه به بند ١٨ سیاست های کلی نظام اداری چه عواملی بر این مسئله حاکم می باشند و کدام یک از عوامل شناساییشده دارای اهمیت بیشتری در مسائل اجرایی شفافیت اطلاعات نظام اداری کشور است ؛بنابراین مسئله اصلی پژوهش حاضر در قالب سؤال زیر مطرح و بررسی خواهد شد: «معیارهای مؤثر بر شفافیت در نظام اداری ایران کدامند و این معیارها از دیدگاه خبرگان دارای چه اولویت هایی برای اجرا هستند؟» ٢.
قابلیت های فناوری اطلاعات منجر به شکل گیری مفاهیمی مانند دولت الکترونیک شده است که میتواند به عنوان گزینه ای برای شفاف سازی و کاهش فساد اداری سازمان های دولتی مطرح باشد (عبدالهی و توکلی،١٣٩٣).
Meijer شده و افراد از تجربه های مشترک اجتماعی بیبهره میشوند؛ ارتباط و همفکری کاهش مییابد و همچنین شکل ساختاری تعاملات بیش ازحد کمی و ماشینی میشود؛ از این رو پژوهش درباره انتشار اطلاعات دولت که دردسترس کاربران عمومی است ، نیازمند شناسایی و درک فرآیندهای تولید داده ها و توسعه مهارت ها و خدمات جدید برای حمایت از کاربران داده ها است ( & Dawes .
نظرهای خبرگان به منظوردسته بندی عوامل پژوهش (رجوع شود به تصویر صفحه) (رجوع شود به تصویر صفحه) متغیرهایی که در پژوهش به آن ها اشاره شد از منابع زیر تلخیص و گردآوری شده است : (Erkkila, 2010; Weber, 2010;Macintosh & Xenakis, 2003; Ratnovski, 2013;Dawes &Helbig, 2010; Stapenhurst&Langseth, 1997; Garcia-Marco, 2010; Perez et al, 2010; Kim &cho, 2005).