چکیده:
اﺳﺘﺪﻻل وﯾﺘﮕﻨﺸﺘﺎﯾﻦ ﻋﻠﯿﻪ زﺑﺎن ﺧﺼﻮﺻﯽ دو وﺟﻪ ﺗﻮدرﺗﻮ دارد: ﻧﺨﺴﺖ، وﺟﻬﯽ ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ و دﯾﮕﺮ، وﺟﻬﯽ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻪ ﻣﺴــﺌﻠﮥ »آﮔﺎﻫﯽ از اﻣﻮر دروﻧﯽ« ﮐﻪ ﺗﺒﻌﺎﺗﯽ ﻣﻬﻢ در ﻓﻠﺴــﻔﮥ ذﻫﻦ دارد. در ﺑﺮرﺳﯽ وﺟﻪ ﻣﻌﻨﺎﺷﻨﺎﺧﺘﯽ،اﯾﻦ ﺗﻠﻘﯽ ﺳﻨﺘﯽ و ﺷﺎﯾﻊ ﻧﻔﯽ ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ ﻫﺮ ﻓﺮد، ﻧﺰد ﺧﻮد، ﺗﺠﺮﺑﮥ ﺧﺼﻮﺻﯽاش را ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎم ﻣﺮﺗﺒﻂ ﻣﯽﮐﻨﺪ و ﺑﺪﯾﻦ واﺳــﻄﻪ ﮐﺎرﺑﺮد آن ﻧﺎم ﻣﻤﮑﻦ ﻣﯽﺷــﻮد؛ اﮔﺮ ﮔﺮاﻣﺮ ﺑﯿﺎن ﻣﺤﺘﻮای ﭘﺪﯾﺪاری ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺮ اﺳــﺎس اﻟﮕﻮی »ﺷﯽء ﺧﺼﻮﺻﯽ ـــ ﻧﺎم« ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺷﻮد، اﻣﺮ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺑﻪﻋﻨﻮان اﻣﺮ ﺑﯽرﺑﻂ ﺣﺬف ﻣﯽﺷﻮد. درﺳﺖ ﻫﻤﺎن ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﺪاﻓﻊ زﺑﺎن ﺧﺼﻮﺻﯽ ﺗﻼش ﻣﯽﮐﻨﺪ از آﮔﺎﻫﯽﺧﻮد از ﺗﺠﺎرب دروﻧﯽاش، ﺑﺮآﻣﺪه از درونﻧﮕﺮی، ﺑﺮای ﻧﺸﺎن دادن راﺑﻄﮥ ﺧﺎص ﺧﻮد ﺑﺎ آﻧﻬﺎ و ﻟﺬا ﺗﻮﺟﯿﻪ ﯾﮏ ﺑﺎزی زﺑﺎﻧﯽ ﺧﺼــﻮﺻﯽ ﺑﻬﺮه ﺑﺮد، ﺗﻼﻗﯽ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻓﻠﺴﻔﮥ ذﻫﻦ و زﺑﺎن در اﺳــﺘﺪﻻل ﻣﺬﮐﻮر ﺷــﮑﻞ ﻣﯽﮔﯿﺮد. ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻼﺷــﯽ، ﺑﻪزﻋﻢ وﯾﺘﮕﻨﺸــﺘﺎﯾﻦ، ﻧﺎﻓﺮﺟﺎم اﺳــﺖ و ﺑﺮای دو ﻣﺒﺤﺚ ﻣﻬﻢ دﯾﮕﺮ در ﻓﻠﺴــﻔﮥ ذﻫﻦ، ﯾﻌﻨﯽ »ﻣﺴــﺌﻠﮥ اذﻫﺎن دﯾﮕﺮ« و آﮔﺎﻫﯽ از »ﮔﺮاﯾﺶﻫﺎی ذﻫﻨﯽ« ﺑﺤﺮان ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
خلاصه ماشینی:
Hassan Arab-Hossein Valeh چنانکه گفته شد، ميتوان بندهاي بعدي را در دو بستر کلي بررسي کرد: ابتدا بدين بحثِ اســـاســـاً معناشـــناختي ميپردازيم که واژگانِ دال بر «تجارب درونی»با خود این امور چه رابطه اي دارند؟ جنبۀ معناشناختي استدلال سؤال اول اين است : به طور کلي واژهها چگونه بر احساسات ٢ دلالت ميکنند، اين يعني رابطۀ نام با امرِناميدهشـده ٣ چگونه شـکل ميگيرد؟ ويتگنشتاين معتقد است که اين سؤال مساوي اســت با اينکه بپرســيم يک فرد چگونه معناي نامهاي احســاســات، مثلاً واژة «درد»، را ياد ميگيرد.
٢ اکنون سؤال اين است : آيا زباني که تجربه هاي زيستۀ دروني مرا وصف ميکند و تنها خود من ميتوانم آن را بفهمم ــــ يعني حالتي که من هيچ بيان طبيعياي از احساس ندارم، بلکه فقط آن احسـاس را دارم (حالت معرفيشده در پايان بند ٢٤٣) ــــ نيز ذيل همان تبيين بالا ميگنجد؟ آيا جز اين اسـت که در اين حالت فرد، بشـخصـه ، فقط نامها را با احسـاسات خود مرتبط ميکند٣ و اين نامها را در يک توصـــيف به کار ميبرد؟٤ ويتگنشـــتاين در همان آغاز، نتيجۀ بحث را اعلام ميکند: اگر، آنجا که واژة مربوط به يک احساس در پيوند با رفتارِ مرتبط با آن اســت (مثلاً ”درد“ و رفتاردرد) هيچ رفتاري بروز نمييافت ، ياد دادنِ کاربرد آن واژه به يک کودک ناممکن بود.