خلاصه ماشینی:
"یکی از همسایهها به مادر میگوید که بیزانس،عصای دست مادرش است و به این ترتیب،حسادت رامونا را نسبت به خواهرش برمیانگیزد.
رامونا از این حرف بسیار ناراحت میشود و دلش میخواهد کاری کند تا دیگران او را نیز عصای دست مادرش بدانند.
چون بارها در زندگی برایش پیش آمده مه ناامید شده: مثلا هر شب باید راس ساعت هشت به رختخواب برود و به این ترتیب،نمیتواند آخر فیلم سینمایی تلویزیون را تماشا کند!و این از نظر رامونا ناامیدی به حساب میآید.
چند روز بعد،رامونا که لباس خوابش کوچک شده، لباس تازهای از مادر دریافت میکند که برخلاف همیشه، لباس دست دوم بیزانس نیست بلکه نو نو است و برای او خریداری شده.
البته مادر،با ترفندی زیرکانه، ساک رامونا را سنگین میکند تا او نتواند آن را حمل کند تا به این ترتیب،هم متوجه کوچکی و ناتوانی خود بشود و هم بفهمد که مادر دلش نمیخواهد او از خانه برود.
با خواندن کتاب دختری از«یام هیل»که شرح دوران کودکی خانم کلییری است،پی میبریم که شباهت بسیاری بین کودکی خود نویسنده و شخصیت رامونا وجود دارد.
» بورلی کلییری،با خلق داستانهای رامونا که از تجارب و مشاهدات او زاده شدهاند،به وعده خود عمل میکند و درباره کودکان معمولی،دغدغهها،امیدها و نگرانیهایشان مینویسد.
نویسنده با انتخاب آگاهانه این نوع زاویه دید،در قالب رامونا میرود و از دید او حوادث و شخصیتهای دیگر داستان را مورد قضاوت و داوری قرار میدهد.
اما چون مشکلات مطرح شده در واقع، مشکل اغلب کودکان و نوجوانان دنیای واقعی است، لذا مخاطبان به خوبی میتوانند با اینگونه آثار ارتباط بگیرند و حتی شدیدا تحت تاثیر قرار گیرند و از قهرمانهای کتاب تقلید کنند."