خلاصه ماشینی:
"سر در جبیفکرت فرو برده،همه در اندیشهء آنم که چگونه قلم خویش از گزند بیش نگاه دارم و باقی عمر به پایان میبرم و این مدیحه را محض مطایبه،به زمزمه میگیرم: خواجهء سردبیر حجوانی شیک پوش بلند پیشانی سر ما را بریده با پنبه مینوازی به ترشی انبه من و تو مثل خواجه و درویش باهم اما چنان که قیچی و ریش شکر ایزد که بنده بی ریشم همه دنبال کارک خویشم من که با هیچکس ندارم کار پس تو هم دست از این قلم بردار شاید از حرف من شوی رنجه که تو زورآوری و سر پنجه هرچه باشد تو خواجهء قلمی پیش خویش و غریبه محترمی دارم از دست خواجهء گردون دلکی شرحه شرحه از خفه خون...
و اما این وجیز بگذارم و با چند بیت نا چیز بگذرم: شاعر خوش کلام،شعبانی همدم کودکان ایرانی سنگت آیینه و آیین بشکست با هجومی چون سنگ«کیهانی» عجبا زیر قول خود زدهای این چه رسم است در مسلمانی؟!"