چکیده:
زندگی موضوعی است که از جهات مختلف مورد تامل و قابل بحث است. پرسش از «چیستی معنای زندگی» پرسشی است که در عمق وجود انسان و برای همه افراد مطرح است. ازاینرو، همواره انسان در جستجوی پاسخی قانعکننده به آن بوده است، تا بتواند با تکیه بر آن به آرامش روحی دست یابد و به زندگی امیدوار باشد. ویژگیهای زندگی انسانی، از قبیل علم و آگاهی، قدرت پیشبینی، و قدرت اراده و اختیار، مجموعه اموری است که زندگی آدمی را از زندگی سایر موجودات ممتاز میکند. بر همین اساس، شاکله زندگی انسان ناشی و متاثر از ویژگیهای مذکور است. آنچه از معنا و هدف، بهعنوان حاصل زندگی، اعم از معناداری و پوچی، برای انسانها در پی میآید برخاسته از ویژگیهای روحی، روانی انسانها است. در این مقاله بر آنیم با تبیین چیستی زندگی انسانی و معنای معناداری زندگی، به نقش ایمان و خداباوری در معنادار شدن زندگی بپردازیم و، در حقیقت، به این سوال پاسخ دهیم که چرا اگر خدا یا ایمان به خدا وجود نمیداشت، منطقا زندگی بیمعنا و پوچ میشد.
Human life is regarded as a topic subject to considerable attention from various aspects. Question on the what of the meaning of life is one deeply rooted in all human being. Therefore, human has been trying to find a satisfactory answer on which one may reach peace of mind and become hopeful to life. Such properties as knowledge, ability to foresee many future events, free will etc. have made human life distinct from that of other animals. It, therefore, may be said that the essence of human life is due to these qualities. All obtainable meaning or purpose as the fruit of life including both fruitfulness and fruitlessness of life would be known as originated from mental qualities of human being. In the paper, it is intended to explain the nature human life, what is meant by the meaningfulness of life and, finally, the part of faith and belief in God for making life meaningful. It has been made clear that given lack of God or belief in God, human life would be meaning less and in vain.
خلاصه ماشینی:
"اینک ، ترتیب منطقی بحث ایجاب میکند که این سؤال اساسی را مورد بررسی قرار دهیم : بر فرض که انسان هایی، براساس براهین عقلی انکار ناپذیر، وجود خدای سبحان را میپذیرند و از نظر عقلی خود را مجاب مییابند یا حتی از نظر روحی، روانی به باور قلبی نیز میرسند، به نحوی که احتمال عدم وجود خدا در ذهن آنها خطور نمیکند، یا براساس فطرت خداشناسی و خداجویی، وجود خدا برای عده ای امر بدیهی انکارناپذیر تلقی میشود و در زندگی، پیوسته خدا را باور دارند و او را موجود مقدس و شایستۀ احترام و ستایش میدانند، آیا صرف خداباوری سبب میشود معنای زندگی ـ ارتقای مرتبۀ وجودی انسان به مقام انسانیت و عبودیت ـ برای آنها حاصل شود و، در نتیجه ، زندگی آنها معنادار شود یا صرف خداباوری، فلسفۀ حیات و زندگی را برآورده نمیکند؟ در مقام پاسخ ، شاید کسانی بر این باور باشند که صرف اندیشۀ خداباوری و ایمان به خدا زندگی را از پوچی و لغویت نجات میدهد، زیرا در زندگی خداباورانه ، انسان از آن جهت که پیوسته خود را در سایۀ لطف و مهربانی خدا می بیند، امیدوارانه به زندگی میاندیشد و این اندیشه به انسان امید و آرامش میدهد.
حال ، با توجه به این مقدمه ، سؤال اصلی این است : هدف از خلقت انسان چیست ؟ آنچه در پاسخ از سؤال از فلسفۀ خلقت انسان گفته میشود بخشی از پاسخ کلی به سؤال از فلسفۀ خلقت موجودات است ، زیرا موجوداتی که خدا آفریده است یا موجوداتیاند که تمام کمالاتی که در حق آنها ممکن است بالفعل از همان بدو خلقت دارا هستند، بدین معنا که هیچ حالت منتظره ای برای آنها وجود ندارد و، به تعبیر فنی، آن موجودات مجرد از زمان و مکان و عاری از تغییرند و یا موجوداتیاند که مادی و زمانی و مکانی و تغییرپذیرند."