چکیده:
یکی از مهمترین مسائل افلاطون ، نسبت نوموس و فوسیس است که به اشکال مختلف در آثار او ظاهر می شود . این مساله در قرن پنجم ق . م تحت عنوان تقابل فوسیس و نوموس در میان اندیشمندان بزرگ وجود داشته است . در این مقاله سعی بر آن است تا نسبت فوسیس و نوموس در اندیشه های افلاطون با توجه به نظریه های رایج در تقابل این دو در سه محاوره گرگیاس ، جمهوری و پروتاگوراس مورد پژوهش قرار گیرد . افلاطون سعی دارد تبعات باور به تعارض بین نوموس و فوسیس در زندگی اجتماعی و سیاسی را با ارائه نسبتی وسیع تر بین فوسیس و نوموس به حداقل برساند . افلاطون راه حل نهایی این مساله را در محاوره قوانین ارائه می کند . در آنجا نوموس را برخاسته از فوسیس تحت حاکمیت الهی می داند. در واقع پیوند فوسیس و خدایان در اندیشه افلاطون ، مجوزی برای وحدت فوسیس و نوموس است.
One of the greatest problems in Plato that appears in different forms in his works is the relation of nomos and phusis. This thesis has been in fifth century B.C as the contradiction of phusis and nomos among big thinkers. In this essay, we tried to investigate the relation of phusis and nomos in Plato’s thoughts according to current theories of the contradiction of these in dialogues Gorgias, Republic and Protagoras. Plato tries to minimize consequences of belief to contradiction of phusis and nomos in social and political life by assertion large scale relation between phusis and nomos. Plato depicts the ultimate solution of this problem in Law. There he accounts nomos as raised from phusis that is sub sovereignty of divine. Indeed union of phusis and gods in Plato’s thought is sanction for the identity of phusis and nomos.
خلاصه ماشینی:
پرسش اين است که آيا قوانين انساني نسبتي با هستها دارند يا نه ؟ اگر فوسيس به هستها و واقعيتها اشاره دارد و نوموس به قوانين انساني، پرسش جديد ميتواند چنين باشد که آيا ميان انسان و هستي، نسبتي وجود دارد و اگر چنين نسبتي وجود دارد، چگونه است ؟ اين پرسش در انديشۀ افلاطون متاثر از انديشه هاي سوفسطاييان است که خود، بازتابي از شرايط اجتماعي- سياسي قرن پنجم ق .
(Friedlander, 1910,435-43) مباحث افلاطون در محاورات پروتاگوراس ، گرگياس و جمهوري به تقابل رايج ميان فوسيس و نوموس اشاره دارد که بر اساس تعريفي که از حقيقت و ماهيت انسان دارد، به دنبال حل اين مساله است ، اما راه حل نهايي را در قوانين ارائه ميکند.
»(٣٢٢ د ٣-٢) پروتاگوراس در پاسخ به پرسش اوليۀ سقراط که چرا در جايي که هنر معماري يا فني ديگر موضوع بحث باشد تنها چند تن که در آن هنرها استادند، حق شرکت در بحث را دارند، اما در مسائل سياسي به هر کس اجازه ميدهند سخن بگويد، نخست شرم و عدالت (که منشاء فضايل اخلاقياند) را در زمرة فضيلت سياسي قرار ميدهد، سپس اين دو را ضامن بقاي جامعه و به تبع آن فرد ميداند.
اين فوسيس نقش محوري در سعادت انسان دارد چرا که نه تنها خود بر اساس ارزشهاي الهي تحقق يافته است بلکه براي تحقق همان ارزشهاي الهي در وجود انسان نيز خواهد بود.