چکیده:
رولان بارت در دوره دوم اندیشگری خود اساسا متوجه نقد امر بدیهی است. او معتقد است که آن چه خود را به مثابه امر طبیعی، جهانشمول و بدیهی وانمود می کند، در حقیقت محصول فراشد طبیعی سازی است؛ فراشدی که به واسطه آن امر ایدئولوژیک در نهایت خود را به صورت امر بدیهی نشان می دهد. بر این اساس، محصول نهایی فراشد طبیعی سازی، به زعم بارت، هم سازه ای است که امر بدیهی از طریق آن متبلور می شود. در نتیجه، بارت در راستای نقد امر بدیهی و نیز افشای تلویحات ایدئولوژیک هم سازه، برابرنهادی را تحت عنوان ناسازه مطرح می کند. ناسازه به مثابه سلاحی علیه فریب کاری زبان به شمار می رود که با اتکاء بدان می توان به خوانش متفاوتی از متن روی آورد. با این همه، بارت هرگز تبیین روشنی از سازکار نشانه شناختی هم سازه و ناسازه به دست نمی دهد. به همین سبب، ممکن است تصور شود که چرخش نظری بارت متضمن نفی آموزه های پیشین او در باب نشانه است. بر این اساس، پژوهش حاضر می کوشد ضمن بررسی مبانی نشانه شناختی هم سازه و ناسازه، عواقب و نتایج منطقی این تلقی را بررسی کند. در پایان مشخص می شود که رویکرد بارت دوم اساسا متاثر از نقد روابط سلسله مراتبی حاکم بر معانی صریح و معانی ضمنی است.
During his second career, Roland Barthes concentrates mainly on the criticism of the ýEvident. He believes what pretends to be natural, universal and evident is in fact an outcome of ýa naturalization process; a process through which the ideological is finally configured as the ýEvident. Accordingly, the final result of the naturalization process, according to Barthes is a ýDoxa which embodies the Evident. Therefore, on his way to criticize the Evident and also ýreveal the ideological implications of Doxa, Barthes proposes Paradox as the antithesis of Doxa. ýParadox is actually a weapon against the intrigues of language, on the basis of which it would be ýpossible to experience a different reading of the text. However, Barthes never provides a clear-ýcut explanation of the semiotic mechanism of Doxa and Paradox. As a result, it may be ýassumed that Barthe's theoretical reorientation involves with the denial of his former doctrines ýregarding sign. This article, then, tries not only to analyze the semiotic functions of Doxa and ýParadox, but also explain the logical outcome of this viewpoint. It will be finally revealed that ýBarthe's second approach is basically influenced by the criticism of the hierarchical relationship ýbetween connotative and denotative meanings. ý
خلاصه ماشینی:
بدیهی است چنین اهتمامی در اصل متوجه دیدگاه نظری بارت و تحلیل آن است؛ اما بهطور کلی این قابلیت را دارد که در حوزۀ نشانهشناسی کاربردی نیز بهکار بسته شود.
اما از آنجایی که «الگوی دو سوسوری صرفا توجیهگر معنای صریح است و به بررسی معانی ضمنی و چگونگی شکلگیری آن نپرداخته است» (Barthes, 1964: 89)، بارت میکوشد جایگاهی شایسته برای بررسی این قبیل معانی ضمنی در الگوی خود تعبیه کند.
به این ترتیب، تغییر نگرش بارت در دورۀ دوم علاوه بر دیدگاه جدید وی دربارۀ طبیعیسازی مشتمل بر این نکتۀ اساسی میشد که در نشانهشناسی معنا: هدف، چنانکه نشانهشناسی ارتباط میپندارد، بررسی پیام نیست؛ از سویی دیگر هدف آن، چنانکه در نشانهشناسی دلالت تصور میشود، بههیچوجه بررسی نمادهای رایج در رؤیا یا عارضههای خاص علم پزشکی نیست؛ بلکه هدف آن بررسی «متن»- در معنایی کاملا متفاوت از اثر- است (Culler, 1981: 159).
بارت در این زمینه میگوید: در نوشتههای ادبی کلاسیک تصور میشود که نویسنده از مدلول به دال، از محتوا به صورت، از ایده به متن یا از احساس به بیان در حال حرکت است؛ اما موضوع کاملا در جهت عکس صادق است؛ یعنی نگارش مسئله کار کردن با دالها و واگذاشتن مدلولها به خود است (Chandler, 2007:54).
بارت با تأکید بر اینکه «امر فرهنگی از طریق سازوکارهای ایدئولوژیک خود را بهعنوان طبیعت جا میزند، اعلام میدارد که هدف از طرح ناسازه افشای این قبیل سازوکارها است» (Barthes, 2007: 4).