چکیده:
نسبیت فرهنگی یکی از رایج¬ترین لوازم نسبیت¬گروی در معرفت¬شناسی شمرده میشود. بر اساس نسبیت فرهنگی، ارزش یک عنصر فرهنگی تنها در زمینه فرهنگی خاص قابل درک است. سه تقریر عمده از نسبیت وجود دارد: نسبیت مفهومی، نسبیت اعتقادی و نسبیت ارزشی- هنجاری. با تکیه بر معرفت¬شناسی و انسان¬شناسی فطری می¬توان به ارزیابی تقریرات نسبیت پرداخت. تقریرات نسبیت از مبانی نادرست معرفتشناختی در باب صدق نظیر شکاکیت یا انسجام و... تغذیه می¬شوند و به خطای روششناختی مبنی بر خلط نگاه توصیفی جامعهشناختی با نگاه تحلیلی فلسفی دچارند. با تکیه بر فطرت هم میتوان از نوعی مبناگروی معرفتی مبتنی بر بدیهیات در حوزه معرفت دفاع کرد که تئوری مطابقت را ملاک صدق می¬داند و از نوعی واقعگرایی حمایت میکند و هم میتوان از نوعی مبناگروی اخلاقی مبتنی بر بدیهیات در حوزه اخلاق دفاع نمود که به شیوه معقولی مشترکات معرفتی- اخلاقی جوامع و فرهنگهای گوناگون را توجیه و تبیین میکند. تداوم تاریخی و گسترش جغرافیایی عناصر جهانشمول فرهنگی چون حقیقت، معنویت، عدالت و آزادی فارغ از اشکال گوناگونش با محوریت فطرت انسانی، زمینه وفاق و همبستگی جوامع بشری را میسّر ساخته، نسبیت فرهنگی را به چالش میکشد.
One of the most common consequences of relativism in epistemology is relativity of culture. According to this theory، the value of one cultural parameter is only understandable in one special cultural field. There are three main accounts for relativism: conceptual relativism، ideological relativism and value-normative relativism. The different accounts of relativism can be evaluated through natural (or innate) epistemology and anthropology. The accounts of relativism have incorrect epistemological bases in the subject of truth such as skepticism or coherency or… and have a methodological mistake based on the confusion of the sociological descriptive view and the philosophical analytical view. Emphasizing on nature، both the cognitive foundationalism which is based on self-evident truths in cognition can be defended – which says the criterion of truth is correspondence and defends a kind of realism – and a kind of ethical foundationalism which is based on the self-evident statements of ethics can be defended which rationally justifies and explains the cognitive-ethical common traits of societies and the different cultures. Some of the factors which prepare the situation for the concordance of human societies and challenges cultural relativism are historical continuity and geographical expansion of the universal cultural parameters such as truth، spirituality، justice and freedom، regardless of their different forms based on human nature
خلاصه ماشینی:
"3. با تکیه بر انسانشناسی فطری میتوان از وحدت نوعی انسان و درنتیجه وحدت قواعد و اصول ادراکی بشر و مجموعه قواعد منطقی مشترکی دفاع نمود؛ زیرا در این رویکرد، عقل عنصر شناختی فطرت شمرده میشود و فطریات انسان بین همه افراد نوع، مشترک است و به همین دلیل منطق تدوینی منطبق بر منطق تکوینی و فطری است؛ بنابراین پذیرش این زمینههای فکری فطری، بنیان مدعای نسبیت اعتقادی مبنی بر عدم وجود معیارها و استانداردهای مشترک و فرافرهنگی را بهشدت تضعیف میکند.
اما به نظر میرسد چنانکه در معارف نظری میتوان از نوعی مبناگروی مبتنی بر بداهت بهره گرفت، در بحث حکمت عملی و حوزه اخلاق نیز میتوان از نوعی مبناگروی اخلاقی مبتنی بر بداهت دفاع نمود که معتقد است همانطورکه در حکمت نظری باید یک رشته قضایای بدیهی و خودمعیار باشد که اندیشههای نظری به وسیله آنها تحصیل شود، در حکمت عملی نیز باید یک رشته قضایای خودمعیار باشد که کلید حل دیگرمسائل حکمت عملی شمرده شود؛ زیرا حکمت عملی نیز از مقوله علم و ادراک است و اگر ادراکات و معارف به یک سلسلهمطالب بدیهی منتهی نگردد، لازم میآید اندیشه و استدلال تا بینهایت پیش رود و حتی یک مسئله نیز برای انسان معلوم نگردد و این، امری است خلاف وجدان، زیرا معلومات فراوانی در قلمرو حکمت عملی داریم؛ بنابراین قضایای مربوط به حسن و قبح از قضایای خودمعیار و بدیهی حکمت اولی است که تصور قضیه در اذعان به نسبت کافی است و در همین مرحله انسان به حسن عدل و مشتقات آن و قبح ظلم و فروع آن اذعان پیدا میکند و هرگز در تحصیل اذعان به این دو قضیه، نیازی به ملاحظه مصالح و مفاسد اجتماعی ندارد."