چکیده:
نظریه نوسازی، از جمله دیدگاههایی است که با تقسیم جوامع به دو دسته سنتی و صنعتی، به تبیین فرایند تغییرات اجتماعی کشورهای توسعه نیافته
میپردازد.بر اساس این نظریه، توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم، پیش از آنکه بازتابی از تحولات درونی این جوامع باشد، ناشی از شرایط حاکم بر
آنهاست؛ به این معنا که نظامهای اجتماعی ـ اقتصادی کشورهای مذکور، از یکسو موانع متعددی بر سر راه نوسازی ایجاد میکنند و از سوی دیگر،
انگیزه افراد را برای کار و تلاش بیشتر، از بین میبرند. اما از آنجا که تغییر نگرشها و ارزشهای افراد، بیشترین نقش را در ایجاد توسعه ایفا میکند،
جوامع مزبور نیز در ادامه این وضعیت، به علت آگاهی بیشتر و نیاز به ایجاد موقعیت بهتر، وادار به تغییر شرایط حاکم میشوند. این تغییر، همان چیزی
است که تحت عنوان توسعه یا فرایند سازگاری و تطابق اجتماعی با دورههای فشار، پدید میآید. به این ترتیب، میتوان توسعه نیافتگی را به عنوان
شرط اولیه توسعه تلقی کرد و تحقق آن را برای کلیه کشورهای جهان سومی، امکانپذیر دانست.نظریه مذکور، نوسازی را در تعبیر جامع کلمه، به معنای تغییر و مهمتر از همه، پیچیدگی فوقالعاده روابط اجتماعی میداند که از پیامدهای آن، ایجاد
مفهوم شهر و توسعه شهرهاست. در این نظریه، توسعه یافتگی، نتیجه ناگزیر توسعه شهرنشینی قلمداد میشود که از جمله تبعات آن، سست شدن روابط خویشاوندی و از بین رفتن خانوادههای گسترده و ایجاد خانوادههای هستهای است.نظریه نوسازی، بعد از دهه هفتاد، با انتقاد بسیاری از صاحبنظران علوم اجتماعی مواجه شد و صحت برخی از اصول آن، مورد تردید قرار گرفت. از
جمله انتقادهای وارد بر این نظریه، موارد زیر است:مبهم بودن اصطلاحاتی نظیر «جامعه سنتی» و «صنعتی»، توجه صرف به روند تکوین و تحول و توسعه در جوامع غربی، الگو قرار دادن تاریخ توسعه این
جوامع برای جوامع کنونی جهان سوم، تعمیم اصول اساسی توسعه در این کشورها به سایر کشورهای توسعه نیافته بدون توجه به تفاوتهای ساختاری
موجود در شرایط اقتصادی و اجتماعی کشورهای مذکور، تأکید بر عوامل درونی و داخلی عقبماندگی در کشورهای توسعه نیافته و نادیده گرفتن عوامل
بیرونی از قبیل، توزیع نابرابر قدرت و ثروت در جهان و مهمتر از همه سکوت در مورد تأثیر استعمار و استثمار کشورهای غربی بر ممالک جهان سوم.
خلاصه ماشینی:
"بر اساس این نظریه، توسعه نیافتگی کشورهای جهان سوم، پیش از آنکه بازتابی از تحولات درونی این جوامع باشد، ناشی از شرایط حاکم بر آنهاست؛ به این معنا که نظامهای اجتماعی ـ اقتصادی کشورهای مذکور، از یکسو موانع متعددی بر سر راه نوسازی ایجاد میکنند و از سوی دیگر، انگیزه افراد را برای کار و تلاش بیشتر، از بین میبرند.
از جمله انتقادهای وارد بر این نظریه، موارد زیر است: مبهم بودن اصطلاحاتی نظیر «جامعه سنتی» و «صنعتی»، توجه صرف به روند تکوین و تحول و توسعه در جوامع غربی، الگو قرار دادن تاریخ توسعه این جوامع برای جوامع کنونی جهان سوم، تعمیم اصول اساسی توسعه در این کشورها به سایر کشورهای توسعه نیافته بدون توجه به تفاوتهای ساختاری موجود در شرایط اقتصادی و اجتماعی کشورهای مذکور، تأکید بر عوامل درونی و داخلی عقبماندگی در کشورهای توسعه نیافته و نادیده گرفتن عوامل بیرونی از قبیل، توزیع نابرابر قدرت و ثروت در جهان و مهمتر از همه سکوت در مورد تأثیر استعمار و استثمار کشورهای غربی بر ممالک جهان سوم.
از آنجا که نظریه مذکور در پی ارائه تبیین علمی برای کلیه صور و اشکال پدیدههای زندگی موجود در جامعههای عقبمانده است و این جوامع را از جنبههای صرف اقتصادی چون صنعتی شدن و چگونگی ورود ابزارها، تحول کشاورزی، دامپروری و شیوههای تولید، و نیز ابعاد فرهنگی، چون نوسازی معتقدات دینی، آموزش و پرورش، روابط اجتماعی و ..."