چکیده:
محور این نوشتار، آراء و افکار علامه شیخ محمد عبده در حوزه کلامی و اندیشه سیاسی است. شیخ محمد عبده متاثر از ارتباط با سید جمال الدین اسدآبادی و سپری شدن مراحل تکوین فکری اش در مصر اسلامی و اروپای مسیحی ، در حوزه اندیشه سیاسی و به ویژه، درباره مساله خلافت و حکومت متفاوت از همراهان و معاصران خویش می اندیشید. چگونگی و چرایی پیدایش و گسترش افکار و واکاوی بسترهای مادی و معنوی شکل گیری اندیشه سیاسی و کلامی عبده، مساله اصلی این نوشتار است. این مقاله بر مبنای روش توصیفی – تحلیلی و بر اساس منابع کتابخانه ای تدوین شده، پس از جمع آوری داده های تاریخی و پردازش آنها به تحلیل پرداخته است. نتیجه حاصل از تتبع و تحقیق در منابع و آثار خود عبده این است که اندیشه سیاسی و کلامی او برآیند شرایط زمانی و واقعیت های سیاسی – اجتماعی جهان اسلام و مبتنی بر میراث اندیشه سیاسی مسلمانان بود. محمد عبده با تفکری اصلاح گرایانه سعی در دفاع از اسلام با توجه به مقتضیات زمان داشت. او استبداد داخلی و استعمار خارجی را از جمله مهمترین علل عقب ماندگی مسلمانان می دانست. از دیدگاه وی شرع و عقل با هم هماهنگی دارند و مساله ثابت و متغیر و پویایی اجتهاد، راه گشای ملتهای مسلمان می باشد. عبده بین دین و سیاست رابطه ای عمیق می دید و در صدد اصلاح خلافت عثمانی بود. از دیدگاه او براساس اصل شورا، شکل حکومت به مردم واگذار شده است، و خلیفه نباید در این گونه مسایل دخالت مستقیم داشته باشد. به دلیل وابستگی اندیشه سیاسی عبده به دیدگاه های کلامی اش، این مقاله به اندیشه کلامی و سیاسی وی می پردازد.
خلاصه ماشینی:
"عبده با توجه به این واقعیات به دفاع از اصول عقاید اسلامی پرداخت و در اثر معروف خود رساله التوحید این نکته را آشکار ساخت که علم کلام پیشینیان چگونه در آغاز تاریخ اسلام با معیارهای تعقلی سازگار بود، ولی بعدها به سبب اختلافهای داخلی مسلمانان و فرقه بازی و تعصب و مبالغه پیروان ، دچار آشفتگی و بیخردی شده است.
3 با این همه عبده یادآور می شود که گفتن این سخنان به معنای آن نیست که عقل یکسره در اختیار دین قرار گیرد؛ بلکه مقصود از آنها، این است که عقل پس از تصدیق رسالت پیامبر باید همه فرموده ها و هر آنچه را که بر او نازل شده است، هر چند نتواند به کنه و حقیقت برخی از آنها پی ببرد، بپذیرد؛ لیکن اگر در آنها چیزی از باب محالات عقلی یافت، مانند سخنی که بر جمع بین نقیضین یا ضدین در موضوع واحد و در آن واحد دلالت کند، الزامی ندارد که آن را بپذیرد؛ بلکه باید این احتمال را بدهد که آنچه مراد است غیرمعنای ظاهری است 4 و «آنگاه مخیر است که یا به راهنمایی سخنان دیگری پبامبری که متشابهات در گفته های او راه یافته است آن {معنای ظاهری} را تأویل کند و یا مسأله را به علم خدایی واگذارد.
حاکمیت عقل از دیدگاه این مکتب ، به معنای مقام خدایی بخشیدن به عقل، که روشنگری غربی به دام آن افتاده ، نبوده؛ بلکه عقل به عنوان عنصری شناخته شد که جای خبر غیبی را نمی گیرد؛ زیرا ادراک عقل نسبی است و هر آنچه ادراکش نسبی باشد، موازین و موازی علم الاهی، که مطلق و محیط است، نمی شود و عقل به تنهایی سعادت انسان را تأمین نمی کند و باید عقل و نقل در کنار هم مورد توجه قرار گیرند."