خلاصه ماشینی:
"تنهایی،انسان را به هر موجود زندهای که تا حدی بتواند همانند خودش واکنشهای حیاتی داشته باشد،نزدیک میکند و انسان، چنین موجودی را صرف نظر از تفاوتهایی که دارد،جزو دنیای خویش میپندارد؛چرا که عواملی مثل دارا بودن اندامهای مشترکی نظیر چشم،بینی،گوش و دهان و در همان حال بروز اعمال و صفاتی همانند حرکت و ادای اصوات و نیز همگرایی و حتی همزیستی آنها،سبب میشود که نه به همسانی کامل،بلکه به شباهتهای موجود بین خود و آنها بیندیشد و همین برای او کافی باشد: «برای من دیگر حیوانات و پرندگان مثل افراد قبیلهام شده بودند.
«صفحه 89) جایی که به آمدن افراد قبیله«الئوت»به جزیره و آشنایی کاراکتر مؤنث رمان با یک دختر دیگر اشاره میکند،تا حد زیادی سؤال برانگیز است؛زیرا دختر موردنظر به راحتی میتواند به بقیه افراد قبیله را از حضور او در جزیره آگاه کند و به عاملی خط زا و دردسر ساز تبدیل شود(صفحه 134)،اما نویسنده از وارد شدن به ماجراهای نسبتا پیچیده و دلالتگری که به پردازش زیاد نیاز دارند،اجتناب میورزد و به پیگیری همان حوادث ساده و بیان گزارشی ادامه میدهد.
همچنین،از خاطره در آوردن و شکل داستانی به آن دادن نیز به این معناست که چنین موضوعاتی در شکل و قالب داستان بیان شوند؛یعنی حد اقل دارای سه بخش آغازین،میانی و پایانی باشند و خلاف خاطره که حوادث میتوانند هرگز در خدمت هم یا به هم مربوط نباشند،هر واقعهای باید برای دیگری همانند یک عامل و علت عمل کند تا همه رویدادها در چرخه معنادار و غایتمندی موجودیت پیدا کنند."