چکیده:
تقریباً قاطبة فلاسفة اسلامی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به مسئلة «تشخّص» پرداخته و پاسخهایی را ارائه داشتهاند و ازین رو، سرگذشت این بحث به طور کلّی در سنّت فلسفی اسلام قابل مطالعة جدّی و تدقیقات همهجانبه است، امّا در اینجا قصد ما پرداختن به جنبهای از نقش فارابی در تطوّر و تکامل این سیر تاریخی است، تا از این طریق پرتوهایی بر زوایای مغفول و ناشناختهتر سنّت عقلانی مسلمانان افکنده شود. یکی از کسانی که این بحث را بسی بیش از پیش محلّ توجّه متفکّران قرار داد، ملّاصدراست که به تبع فلسفة اصالت وجود خویش، مطالب بدیعی را در باب تشخّص ابراز نمود. یکی از نکات اصلی ملّاصدرا این است که مساوقت «تشخّص» و «وجود» را به فارابی نسبت میدهد. در نزد اندیشمندان دورة قدیم یا حتّی دوره معاصر، هیچگاه تردیدی یا مطالعهای در باب صحّت این انتساب صورت نگرفته است. این مقاله بر آن است تا انتساب تقریباً به رسمیّت شناخته شده به فارابی را که از سوی ملّاصدرا صورت گرفته است مطمحنظر قرار داده و از رهگذر برخی مستندات متنی و تاریخی نشان دهد که این انتساب میتواند تا حدّ زیادی محلّ مناقشه باشد، و حتّی اساساً این مطلب که فارابی بحثی ذیل عنوان «تشخّص» داشته است خود بسیار متزلزل به نظر میرسد.
Almost all Islamic philosophers have directly or indirectly addressed the problem of ‘individuality’ and have provided some answers to the problem. Thus, one can review and survey all aspects of this discussion in the Islamic philosophy tradition, but here we intend to address just one aspect, i.e. the Farabi's role in the evolution of this historical discussion, and in this way, to shed some lights on the neglected and less known angles of the rational tradition of Muslim philosophers. One of those who put the issue more and more at the center of the attention of thinkers is Mulla Sadra who, as a result of his philosophy of the Principality of Existence, expressed exuberant materials about individuality. Mulla Sadra attributes the idea of individuality- existence equality to Farabi. For scholars of the ancient period or even the contemporary period, there has never been any doubt in the authenticity of this assignment. This article seeks to reconsider this established attribution and through some textual and historical documents shows that this assignment can be disputed and even the issue that Farabi has had discussed ‘individuality’ is very suspicious.
خلاصه ماشینی:
میرداماد برای رفع ابهام دربارۀ مصادیق این قاعده میگوید که قاعده فقط شامل مفاهیم ماهوی جواهر و اعراض، لوازم ماهیات، مفاهیم مصدری، و نسبتهای سلبی و ایجابی آنها است و مفاهیم معقول دوم منطقی مانند جنس و فصل و و مانند آن و همچنین معقولهای دوم فلسفی مانند وجود، تقرر، اصالت، و مانند آن در دایره مصادیق آن نیستند و صدق آنها بر دو یا چند موضوع دلیلی بر وجود هیچ حقیقت مشترک عینی بین آن دو یا چند موضوع نیست (میرداماد و علوی ۱۳۷۶: ۲۶۲).
دراینصورت چرا نحوۀ تحقق مصادیق آنها در عالم واقع یکسان نیست و یکی (لوازم ماهیت) معقول اول یا اصیل و دیگری (مفاهیم فلسفی) اعتباری و غیراصیل و فاقد مابهازای عینی است؟ درنظر میرداماد گرچه لوازم ماهیت هم مانند مفاهیم فلسفی همچون مفهوم وجود از ذات ماهیت انتزاع شدهاند، اما برای انتزاع لوازم ماهیت خود ماهیت من حیث هی هی کافی است و خصوصیات ظرف تقرر تأثیری در امور ذاتی آن ندارد.
فارغ از مطالبی که میرداماد برای توجیه چگونگی امکان حمل یا انتساب مفهوم وجود به واجب الوجود بیان کرده است، در آثار او غالبا مفهوم وجود فقط حاکی از نوعی نسبت (اعم بودن در ظرف ذهن یا خارج یا نسبت با جاعل) یا اضافۀ صرف است که هیچ مابهازای عینی و اصیلی ندارد و از معقولهای دوم بهشمار میآید.
میرداماد برای توجیه غیراصیل بودن یا مصداق عینی نداشتن مفاهیم معقول دوم بهطورکلی از این نکته بهره میبرد که اتصاف یک نسبت است که مستلزم وجود طرفین آن است، اما لزومی ندارد که طرفین در ظرف اتصاف (مثلا عالم واقع) تحقق داشته باشند.