چکیده:
عمدتا پدیدارشناسی روح را اولین اثر هگل می دانند که در آن برای نخستین بار رویکرد دیالکتیکی خاص وی تبیین شده است. اما معمولا فراموش می شود که پدیدارشناسی روح، نه اثری مستقل، بلکه نتیجه فلسفه ورزی های دوران ینا (1801-1806) است که نتیجه آن علاوه بر متون متعدد، مجموعه «دست نوشته های نظام ینا» است که در آن هگل برای نخستین بار از شکلی از حقیقت نظام مند در قالب یک فرآیند کلی سخن می گوید. یکی از مهم ترین بخش های این نظام «متافیزیک» نام دارد که هگل در آن، گذاری دیالکتیکی از نخستین مبانی فهم بشری (اصل امتناع تناقض) تا والاترین تجلی حقیقت (روح مطلق) را به نمایش می گذارد. از این متن، نه تنها در زبان فارسی هیچ شرحی در دسترس نیست، بلکه حتی در عالم انگلیسی زبان نیز به ندرت به آن اشاره شده است. به همین منظور، مقاله حاضر سه بخش اصلی برسازنده متافیزیک ینا، یعنی گذار از «شناخت در مقام نظام اصول نخستین» به «متافیزیک ابژکتیویته» و در نهایت «متافیزیک سوبژکتیویته» را مورد واکاوی قرار خواهد داد.
Phenomenology of Spirit is commonly considered Hegel’s debut where he explained، for the first time، his unique dialectical approach. However، it is usually forgotten that the Phenomenology of Spirit is not an independent work، but a result of Jena's philosophizing period (1801-1806) which produced، in addition to a number of other texts، a collection of manuscripts of Jena’s system (Jenaer Systementwürfe). In this collection، Hegel initiates the idea of 'systematic truth' as a 'universal process'. One of the most essential parts of this system is Metaphysics، in which Hegel implies a dialectical transition from first grounds of human understanding (principle of contradiction) to the sublime form of truth (absolute spirit). The present paper analyzes three main parts of Jena’s Metaphysics – that is، transition from ‘Cognition as a System of First Principles’ to ‘Metaphysics of Objectivity’، and finally to ‘Metaphysics of Subjectivity’.
خلاصه ماشینی:
لذا جهان به جنس مطلق بدل میشود که دربردارندۀ تمام جانهای جزئی و روابط میان آنهاست و حتی به بیان دقیقتر جهان از آنجا که ذاتا فرآیند است، چیزی جز همین روابط و پیوندها در مقام وحدت مطلقی نیست که کثرات را در بطن خویش رفع کرده و به بالاترین سطح وحدانیت رسیده است.
هگل این وجود مطلق را ذات اعلی مینامد که همان خدا در مقام وجود محض و بسیط است: «از آنجا که جنس، یا امر کلی، نه همچون این یا آن جنس معین، بلکه همچون [خود] جنس مطلقی است که بازتاب به درون خویش است، [یعنی] دقایقی که خود [این جنس] جنس آنهاست، بنابراین [این جنس] ذات اعلای همه [چیز] است که خودش نه یک دقیقه و نه نوعی گذار به وجود معین چیزی دیگر، بلکه خود وجود مطلق است؛ نه چیزی ضروری، بلکه خود ضرورت است؛ نه کلیت تهی مشترک [میان دقایق]، بلکه ایدهآلبودگی آنچه که این کلیت تنها به واسطۀ آن مشترک خواهد بود، در نتیجه، ذات جنس یا جوهر آن است» (Hegel, 1986: 159).
نتیجهگیری نباید فراموش کرد که پایان متافیزیک، انتهای سفر روح نیست و روح اگر چه در این دقیقه خود را مطلق میپندارد، اما به زعم هگل این روح هنوز مطلق نیست و «در نقطۀ اوجش دگر بار به نخستین دقیقهاش، به آغاز[گاه]اش، عقبنشینی میکند [و در نتیجه] دگر بار تنها همین آغاز[گاه] است» (Hegel, 1986: 184).