چکیده:
نظریه مثل افلاطون، به عنوان محور فلسفه او مبتنی بر استدلالات و مباحثات نظری (در مقابل ابتناء بر الهام و شهود) ایده ها را موجودات حقیقی معقول و آحاد تبیین گر کثرت عالم معرفی می کند که هم شرط لازم تحقق معرفت و هم متعلق حقیقی آن محسوب می شوند. شهود، شناخت بی واسطه ایده هاست. با اینکه توصیف افلاطون از شهود ایده ها چندان واضح و مبسوط نیست، می توان مختصات آن را از قیاس با نظریه رویت او، که بر اساس تمثیل ها و اشارات فراوان افلاطون و قرائن زبانی و محتوایی، نزدیک ترین واقعه بدان است، استنتاج کرد. انطباق این نتایج بر اسطوره گردش ارواح فایدروس روشن می کند که شهود حقیقتی متفاوت با الهام و رویا دارد و با آنکه از وساطت زبان و استدلال در ثبوت بی نیاز است، در اثبات مستلزم آن هاست. شهود بشری امری عمومی، ذاتی انسان و عقلانی است و می تواند نسبی و مناط صدق و کذب باشد. خوانش شهود براساس رویت با لحاظ علیت نور در آن، نتایج متعددی به دست می دهد که وحدت عالم وجود مهم ترین آن هاست.
Plato's theory of "Ideas" as the core of his philosophy، based on reasons and arguments (in comparison with inspiration and intuition) introduces Ideas as units that explain plurality and real beings and objects of the knowledge and necessary condition of it.
"Intuition" is immediate knowledge of Ideas cognition. Although Plato's description of intuition is not so clear and detailed، but it can be inferred in relation to Plato's doctrine of vision، that is the closest event to it، based on allegories، allusions، linguistics، and context indications. The consistency of these conclusions with the myth of the Soul's Cycles in Phaedrus makes it clear that the real intuition is different from dream and inspiration، and although it is independent from medians of language or reason in existence، it needs to them for being proved. Therefore، human’s intuition is common، essential، and reasonable; by the way it could be relative، and by criterion، true or false. Reading Intuition on the basis of vision، considering the causality of light، brings up some conclusions that the most important of them is the unity of the world.
خلاصه ماشینی:
"در این جستار ابتدا به طور مختصر با توجه به خاستگاه نظریه مثل حقیقت آنها را به عنوان متعلقات راستین معرفت تبیین میکنیم و سپس بر اساس اسطوره گردش ارواح و با توسل به نظریه رؤیت افلاطون که شبیهترین فرایند به شهود ایدههاست، ضمن روشن ساختن تفاوت آن با الهام و دیگر مفاهیم نزدیک به آن، مختصات شهود افلاطونی و بعضی لوازم آن را استخراج مینماییم.
معقولاتی مانند عینیت و غیریت و زشتی و زیبایی و وجود و عدم به وسیله حواس درک نمیشوند و چون بدون درک وجود، علم به ماهیت اشیاء ممکن نیست، همانطور که ادراک حسی تا به حکم و بیان در نیاید معرفت محسوب نمیشود، شهود ایدهها پیش از تعلق نفس به بدن نیز تا در سیر صعودی معرفت به مصادیق و تشخیص حقایق آنها منجر نشود، معرفت تلقی نمیگردد «دانستن شکل دایره در یافتن راه خانه کمکی نمیکند» (فیلبوس، b62).
نظریه رؤیت بر اساس نور و خواص آن بنا شده که میتواند پلی میان محسوس و نامحسوس و در نتیجه در نظر گرفتن حقیقت واحدی در همه عالم باشد افلاطون در مواردی به این سنخیت و همانندی اشاره کرده مثلا در فایدون روح که همانند یا خویشاوند ساحت ایدههاست، همواره با آن میماند (b83) و در منون همه طبیعت مشابه و خویشاوند است (d81).
همین اصل در مورد نفس بشری نیز صادق است و به میزان شدت یافتن این نور وجودی یعنی خیر و زیبایی، نفس امکان مواجهه و ادراک مرتبه بالاتر یا نورانیتر (بهتر و زیباتر) وجود را پیدا میکند که در نهایت آن شهود معقولات و بازبینی ایدهها در عالم محسوسات قرار دارد."