چکیده:
در فلسفه دکارت نفس و بدن به گونه ای پیچیده، هم به صورتی متمایز از هم جدا هستند و هم دارای اتحادی ریشه ای هستند. فیلسوفان معاصر و خلف دکارت به راه های مختلفی برای رفع این تناقض متوسل شده اند. شاید بتوان این مسئله را مهم ترین مسئله مدرن دانست، که در تمام شئون مدرنیسم خود را نشان داده است. پاسخ نیچه به این مسئله متفاوت است. طبق نگرش نیچه این تناقض نمایشی است که دکارت به گونه ای مقدر آن را ارائه می دهد. دکارت مجبور به ارائه این تناقض است، چرا که بدن به گونه ای متناقض به مثابه «چیز گم شده» و در عین حال هدف میل برای پیدا کردن آن، عمل می کند. در ادامه سعی کرده ایم تا این نگرش را به سمت یک انتقاد بنیادی از «ایده آلیسم» به صورتی بنیادی سوق دهیم.
In Cartesian philosophy، mind and body are complicatedly separate from each other، but they have the same root of unity. Contemporary philosophers and those after Descartes have resorted to different ways to solve this paradox. In fact، this issue can be considered as the most important problem in modern philosophy which is present in all aspects of modernism. However، Nietzsche’s answer to this issue is different. According to Nietzschean approach، this paradox is a Show which Descartes only virtually presented it. Descartes has to present such a paradox because body paradoxically acts as “something lost” and at the same time the aim of desire to find it. The present study is basically aimed at leading this idea to a fundamental criticism of “Idealism”.
خلاصه ماشینی:
"اما در متافیزیک سنتی که دکارت هم در همین راستا قرار دارد، آنچه که به انسان داده میشود «همیشه پیشاپیش به وسیله تاریک خانه به تسخیر در آمده یا از صافی آگاهی گذشته است: جهان آگاهی، زبانی است که متنی که در اصل توسط فعالیت ناآگاهی نوشته شده است را نمادین میکند، و آن را فقط به شکل پنهان و تغییر شکل یافته میشناسد» (همان، 52).
بعد از آنکه دو آگاهی با هم روبرو شدند و پس از جدال تا سرحد مرگ آن دو، و ایجاد رابطة خدایگان و بنده، دیگر خدایگان به صورتی مستقیم با طبیعت روبرو نیست و ارتباط خدایگان و چیزها از طریق بنده است: «به همین قیاس، خدایگان از راه بنده با چیز در رابطهای میانجیدار قرار میگیرد، بنده به عنوان خودآگاهی به طور کلی، در قبال چیز رابطهای سلبی در پیش میگیرد و آن را از میان بر میدارد، ولی چیز در عین حال، برای وی به خود قائم است، بنابراین بنده با اقدام سلبیاش، قادر نیست آن را به طور کامل از میان بردارد و با کار خود فقط شیء را دگرگون میسازد.
اما خدایگان به مثابه سوژة بیعلاقه - به زبان نیچه سوژة اخته- بدنش را به همراه سایر جهان نفی میکند تا میلش را سرکوب و به آگاهی بیعلاقه برسد، که از نظر نیچه این میتواند همان نمایش جدایی نفس و بدن در فلسفة دکارت باشد.
اما همواره این مسئله شکلی متناقضنما پیدا کرده است؛ ولی در عین حال نوعی ارتباط را نیز بین این دو در نظر گرفتهاند؛ مانند آنچه در فلسفه دکارت تحت عنوان جدایی نفس و بدن و در عین حال ارتباط تنگاتنگشان مطرح میشود."