چکیده:
نظر به اینکه نسبیگرایی اخلاقی ریشه در نسبیت معرفت دارد، پرداختن به مبانی معرفتی آن ضرورت دارد. در این نوشتار سه مبنای عقلگرایی، فردگرایی و تقلیلگرایی بررسی خواهد شد. از آنجا که نسبیگرایی شاید در سطح اخلاق دینی نیز مطرح شود، با قید اخلاق سکولار امکان اول از بحث خارج میشود. از میان مبانی نسبیگرایی، عقلگرایی حداقلی بر آن است که محرک اخلاقی انسان عقل نیست، بلکه احساس است. عقل صرفاً ابزاری محاسبهگر و در خدمت میل خواهد بود، در این مبنا، با کمرنگ شدن عقلانیت، اعتبار تمامی دیدگاههای اخلاقی از بین میرود. بر اساس فردگرایی همۀ انسانها به نحو برابر و آزادانه حق زندگی و تعیین ارزشهای اخلاقی خود را دارند. در این مبنا «دیگری» در حاشیه قرار میگیرد. عدم آگاهی از تمامی امیال فردی و نبود راهکار به هنگام بروز تعارض از نقصهای این مبناست. تقلیلگرایی بهعنوان مبنای دیگر، با نفی خیر اعلی یا حقیقت اخلاقی، نگاه تکبعدی به انسان دارد و اخلاق را به امری ذهنی و در جهت رفع نیازهای زیستی انسان فرومیکاهد. این مبنا، با نادیده گرفتن جنبۀ روحانی انسان، حقیقت اخلاقی را توهم میداند، در حالیکه با تکبعدینگری هم اصالت تقلیلگرایی را بهعنوان یک دیدگاه معتبر زیر سؤال میبرد و هم با نفی ارزش برتر اخلاقی، ارزشهای فرعی و زیستی انسان را نیز از او میگیرد.
خلاصه ماشینی:
نسبي گرايي اخلاقي و انواع آن به طور کلي انواع نسبي گرايي اخلاقي بر اين باور است که عينيت اخلاقـي مـردود اسـت و علاوه بر اينکه اخلاق امري عيني و مستقل از انسان نيست ، ارزش هاي اخلاقـي مطلـق نيـز وجود ندارد و صدور احکام مشابه اخلاقي براي همگان و در همۀ جوامع يا ميان تمام افراد ممکن نيست و حکم اخلاقي وابسته به افراد، جامعـه ، فرهنـگ و قراردادهاسـت .
اين نوع نسبيت فرض مي گيرد که معرفت نسبي افراد از اصول و ارزش هاي اخلاقي درجه بنديشده و داراي تمايزات عميق اسـت و بـا توجـه بـه اينکه اگر واقعيت اخلاقي مستقلي هم وجود داشته باشد، باز هم امکـان دسترسـي بـه آن و توجيه معرفتي و ترجيح يکي بر ديگري در هيچ مقامي ممکن نيست ؛ نسبي گرايي توصـيفي و هنجاري را نيز شکل مي دهد.
زيرا اگر انسان را نسـبت بـه تمـايزات اخلاقي (فضيلت و رذيلت ) خنثي و بي تفاوت کنيد، در اين صورت ، اخلاق يک علم عملـي نخواهد بود و هيچ تمايلي به تنظيم زندگي و عمل ما نخواهد داشت » (هيوم ، ٨:١٣٩٢) يا در جاي ديگري مي گويد: «اين احتمال وجود دارد که نظر نهايي که منش ها و کنش ها را دلپذير يا نکوهيـدني مي کند و اخلاق را به يک قاعدٔە فعال بدل مي کنـد و فضـيلت و رذيلـت را شـکل مي دهد، وابسته به نوعي حس دروني باشد که طبيعت در تمامي نوع بشر به يکسان نهاده است .