چکیده:
مفهوم «دیگری»، از وجوه ممتاز و واسازانۀ دستگاه نظری ژاک لکان و یکی از مهمترین فرارویهای او از اندیشۀ فرویدی است. دستگاه فکری فروید بر مفهوم «خود» بنا شده بود. وی بخش اعظم مباحث مربوط به ناخودآگاهی روان را در رابطه با «خود»ی تعریف کرده بود که ذاتی روشن و قوامیافته داشت و حدفاصل «نهاد» و «فراخود» بود، اما لکان از همان آغاز در تعریف وجودی «خود» شک کرد و نشان داد در مراحل رشد روانی انسان، هیچگاه تصویری یکه و همگن از «خود» وجود ندارد. به تعبیر لکان، «خود» همان دیالکتیک «خود-دیگری» شکلگرفته در مرحلۀ خیالی و نمادین است. «دیگری» بخش وجودی «خود»، و از همان آغاز آمیخته با آن است. «دیگری» به طرق مختلف درونی میشود و آمیخته با «خود» همیشه در روان حاضر است (حتی برداشت و تصویر از «خود» نیز آمیختۀ «دیگری» ذهنی است). زمانی که «دیگری» بهمثابۀ متعینی بیرونی وجود دارد، ممکن است به شدیدترین شکل ممکن درونیسازی و همذاتپنداری شود و حیاتی ذهنی یابد؛ همان چیزی که در رابطۀ شمس و مولانا شاهدش هستیم: دو روح سرگشتهای که هریک امکانات ذهنی و روانی خود را در دیگری میبیند و هردو در طول فرایند کشف یکدیگر، مرتباً دیالکتیک «خود-دیگری» ذهنیشان را بر هم اعمال میکنند. اگر از منظر شمس به این رفتوبرگشتهای روانی بنگریم، درمییابیم که اساس رابطۀ او و مولانا، جابهجاییهای مکرر موقعیت ذهنی عاشقی و معشوقی برای هردو آنهاست؛ بهگونهای که در تمثیلهای مختلف تکرارشونده میتوان وجوهی از این آیینهگردانیها را در مقالات شمس یافت.
خلاصه ماشینی:
زمانی که «دیگری» به مثابۀ متعینی بیرونی وجود دارد، ممکن است به شدیدترین شکل ممکن درونیسازی و همذات پنداری شود و حیاتی ذهنی یابد؛ همان چیزی که در رابطۀ شمس و مولانا شاهدش هستیم : دو روح سرگشته ای که هریک امکانات ذهنی و روانی خود را در دیگری میبیند و هردو در طول فرایند کشف یکدیگر، مرتبا دیالکتیک «خود-دیگری» ذهنیشان را بر هم اعمال میکنند.
لکان همانند فروید بر این باور است که کودک در آغاز از مادر جداییناپذیر است یا دست کم از نگاه کودک، هیچ تفاوتی میان خود و مادر (دیگری ١٣) وجود ندارد.
به این ترتیب ، اختگی نمادین را روی آن اعمال میکند و سبب میشود که سوژه (کودک) با چشم پوشی از قسمتی از «ژوئی سانس »، رابطۀ خود با «دیگری» (مادر) را تغییر دهد.
درواقع ، این خودشیفتگی به تصویر خود در آینه ، اساس شکل گیری «من » آغازین است ، پیش از آنکه کودک وارد زبان شود (ایستوپ ، ١٣٨٢: ٨٦-٨٨).
نکته اینجاست که در این تعبیر، آینه مقام فاعلیت مییابد ـ یا به تعبیر لکان به دلیل درخودداشتن «دیگری»، خود همان «دیگری» میشود و سهمی از سوژگی می یابد ـ و از مقام ابژگی میگذرد و هم زمان که دیگری را مینماید، خصلت خود را نیز آشکار میکند.
این امر فقط از حیث درونی نیست : هر درکی از دیگران درواقع تلاش برای درک خود یا به تعبیر بهتر درک «خویشتن -دیگری» است و اینجاست که اشکال مختلفی از رابطۀ سوژه با دیگری شکل میگیرد.