چکیده:
اگرچه ابنسینا در حوزه هستیشناسی، اسیر اعتقادات رایج دینی نمیشود و تفسیر خاص خویش را از نظام هستی ارائه میدهد، تا آنجا که مورد تکفیر اهل شریعت قرار میگیرد، اما در حوزه فلسفه سیاسی بسیار متأثر از مبانی شرعی است؛ بهنحویکه در «نظریه حکومت» خویش، بین مبانی شرعی و مبانی هستیشناختی خود ارتباط ایجاد میکند. از نگاه او حاکم حقیقی، نبی است و بعد از او خلیفهای که با نص نبی یا اجماع تابعان مشخص میشود، حق حکومت دارد. او با نگاهی فقیهانه، قیامکنندگان علیه حاکم صالح و حتی ساکتان و بیتفاوتان به آنان را به مرگ محکوم میکند و مبارزه با آنان را از اعمال مقرّب به درگاه حقتعالی برمیشمارد. از نگاه ابنسینا، کسی که عقل اصیل دارد و نیز آگاهترین مردم به شریعت است، شایستگی لازم را برای حکومت داراست.
خلاصه ماشینی:
پس، از نگاه او فلسفه عملی به صورت عام و سیاست به صورت خاص باید برگرفته از شریعت باشد؛ چراکه بر اساس گفتاری که در بالا از ابنسینا نقل شد، وی سعادتِ دنیوی را تنها با تکیه بر شریعت قابل حصول میداند و در جای دیگر، مسئله سیاست و اداره امور مردم را از مصالحی برمیشمرد که خداوند از آن غافل نبوده است.
ابنسینا معتقد است کسی که در حکمت نظری و عملی به نهایت کمال بشری رسیده است، انسان کامل است؛ یعنی در مقایسه با سایر انسانها، کمال بیشتر و فزونتری دارد و تنها یک دسته هستند که از آنها کاملترند؛ کسانی که افزون بر استکمال نهایی در عقل نظری و عملی، از موهبتِ وحی الهی هم برخوردارند.
در تقریر استدلال دوم، نکته دیگری وجود دارد که میتواند پاسخ به این اشکال مقدّر باشد که: اگر از نگاه ابنسینا خطوط کلی حکومت را شریعت تعیین میکند، پس معنای فلسفه سیاسی و نیز حکومت حکیم چه میتواند باشد؟ پاسخ روشن به این اشکال این است که ابنسینا از طریق فلسفهورزی به این مطلب نایل میشود و جایگاه شریعت را در سیاست چنین پررنگ میداند.
این مسئله از بحث در باب انسان کامل که همان نبی یا شارع باشد، به دست میآید و سپس تمام اصول فلسفه سیاسی خود را برحسب شریعت تنظیم میکند و حتی اگر در مقام استدلال و اقامه دلیل میایستد، تنها برای اثبات و تبیین قضایای شرعی است.