چکیده:
مسئله معاد و کیفیت حیات پس از مرگ، همواره مورد توجه اندیشمندان بوده است و متکلمان و حکیمان مسلمان نیز آرای متعددی در این زمینه ارائه کردهاند. عدهای معاد را منحصر به روح و نفس آدمی میدانند و گروهی به جسمانیبودن آن قائلاند و اهل تحقیق معاد را جسمانی و روحانی میدانند. در موضوع معاد جسمانی، دربارۀ اینکه روح با کدام بدن محشور میشود، اختلاف است. محققان از متکلمان، نظریـۀ بازگشت مجدد روح به بدن طبیعی و عنصری را مطرح کردهاند و در مقابل، دیدگاه برخی حکیمان بر حشر روح با بدن مثالی است و رأی حکمت متعالیه بر بعث روح با بدن مثالیِ برخاسته از سوی نفس استقرار یافته است. در این میان، حکیم آقاعلی مدرس زنوزی دیدگاهی ابتکاری براساس مبانی حکمت متعالیه دارد که بزرگانی همچون میرزا محمدباقر اصطهباناتی که پرورشیافته حوزۀ درسی ایشان است و نیز شاگرد وی محمدحسین اصفهانی (محقق کمپانی) و دیگرانی مانند رفیعی قزوینی از وی تبعیت کردهاند. زنوزی معاد را بازگشت روح به بدن نمیداند، بلکه به باور وی این بدن است که به سراغ نفس و روح در عالم آخرت میرود. کمپانی در رساله کوتاهی که بهتازگی انتشار یافته به تبیین این نظریه براساس پنج اصل و مقدمه پرداخته است. در این نوشتار بهتفصیل ابتدا به شرح و توضیح دیدگاه خاص ایشان درباره معاد جسمانی و سپس به بیان برخی ابهامات آن پرداختهایم.
خلاصه ماشینی:
مدرس زنوزی و بهتبع ایشان میرزا محمدباقر اصطهباناتی شیرازی و نیز شاگرد ایشان محمدحسین غروی اصفهانی مشهور به محقق کمپانی و همچنین آیتالله رفیعی قزوینی بر این باورند که در معاد جسمانی این بدن است که به سراغ نفس میرود؛ با این توضیح که بدن پس از مرگ و جدایی نفس از آن با حرکت جوهری ذاتی ترقی کرده تا مجرد گشته و به نفس در عالم تجرد بازگردد.
وی در پایان این مقدمه میگوید کسانی که ترکیب بدن و نفس و یا ماده و صورت را اتحادی دانسته و وحدت ماده و صورت و نفس و بدن را وحدت حقیقی گرفتهاند، از این نظر که بدن، اعضا و روح بخاری، مادۀ نفس است، این سخن را گفتهاند و کسانی که ترکیب میان ماده و صورت و بدن و نفس را انضمامی دانسته و وحدت آنها را اعتباری گرفتهاند، از آن جهت است که بدن برای خود ماده و صورتی و نیز فعلیت مستقلی دارد (نک: غروی اصفهانی، 1392: 5-6؛ سبزواری، 1379، ج 2: 371).
سپس کمپانی برای علیت ایجادی و فاعلی نفس نسبت بدن برهان زیر را اقامه میکند و میگوید: با توجه به اتحاد حقیقی که میان نفس و بدن است (مقدمه نخست)، باید یکی از این دو متحد حقیقی، یعنی نفس بالفعل باشد و دیگری که بدن است بالقوه باشد، وگرنه امکان ندارد که هر دو بالفعل باشند و میانشان نیز اتحاد حقیقی برقرار باشد؛ زیرا اگر هر دو بالفعل باشند و فعلیت داشته باشند، اتحاد حقیقی میان دو موجود بالفعل محال است؛ زیرا پس از اتحاد اگر دو چیزند که اتحاد ندارند و اگر یکی هستند، پس دو چیز اتحاد پیدا نکردهاند و به یک موجود تبدیل نشدهاند (حلی، 1399ق: 318).