چکیده:
ارسطو پس از سامان یک نظام برهانی در تحلیلات ثانوی، کتاب را با پرسش از مبادی برهان به پایان میبرد که سلسلهوار به اصلهایی میرسند که نخستین و ضروریاند و نمیتوان آنها را دیگر از راه استدلال برهانی شناخت. آنها گزارههایی هستند که بر محور یک مفهوم کلی استوار شدهاند و ضرورتشان از آن روست که محمول از دل خودِ این مفهوم برآمده است. از این رو، ادراک مبادی برهان روی دیگر ادراک کلیهاست. اما این اصلها چگونه شناخته میشوند و کدام ملکۀ شناخت آنها را به ما میشناساند؟ به عبارتی، کل دستگاه برهانی ما بر چه بنیانی استوار است؟ ارسطو مسیر قوام کلیها در نفس را روایت میکند و بالاترین مرتبۀ آن را «نوس» میخواند که همان ملکۀ شناخت اصلها است. اما پیچیدگی سخن او به تفسیرهای متعارضی از نوس دامن زده است. این مقاله ضمن ترسیم زمینۀ طرح پرسش از نوس در کتاب تحلیلات ثانوی میکوشد به شرح و نقد این تفاسیر بپردازد تا جایی که روشن میشود اعتبار این تفسیرها با مسئلۀ «نوس پوئتیکوس» یا اصطلاحاً «عقل فعال» گره خورده است و تأمل در روایت ارسطو از عقل فعال زمینهای فراهم میکند که مشابهت جدی این تفاسیر و نه اختلاف بنیادین آنها برجسته گردد
خلاصه ماشینی:
اما این اصل ها چگونه شناخته می شوند و کدام ملکۀ شناخت آنها را به ما میشناساند؟ به عبارتی، کل دستگاه برهانی ما بر چه بنیانی استوار است ؟ ارسطو مسیر قوام کلیها در نفس را روایت میکند و بالاترین مرتبۀ آن را «نوس » میخواند که همان ملکۀ شناخت اصل ها است .
اما این ملکه چگونه در آدمی پیدا میشود؟ آیا به صورت فطری در ما هست و ما از آن آگاه نیستیم یا اینکه به تدریج شکل میگیرد؟ (همان ، b٩٩٢٥) ارسطو هرچند بر آن است که هر نوع آموختنی مسبوق به شناختی است که از پیش در ما وجود داشته (همان ، a٧١١)، اما پاسخ افلاطون را رد میکند که معتقد است ما در خود معرفتی ذاتی و از پیش موجود به این مقدمات داریم .
اما ما همچنان پایه ای برای برهان نیافته ایم ، زیرا نزد ارسطو اصل معرفت خصلت ویژه ای دارد، به این ترتیب که «از امر کلیای که به تمامی در نفس مستقر شده باشد، یکی در کنار بسیار، یکی که یگانه و این همان در همۀ موضوع های جزئی حاضر است ، اصل صناعت و اصل معرفت به وجود میآید» (ت .
چگونه از افراد جزئی محسوس که به مدد حس با آنها مواجه میشویم ، مفهوم کلی ذاتی اشیاء را بیابیم ؟ در اینجا مسئله دیگر ربط میان گزاره های جزئی و کلی نیست ، بلکه مسئله بر سر یافتن ذوات است و آنچه ارسطو به عنوان استدلال استقرایی برای رسیدن به گزارة کلی آورده است ، باید به نحو بنیادیتری در شکل گیری خود مفهوم کلی از افراد جزئی بازشناسیم .