چکیده:
نوشتة حاضر به بررسی برخی صنایع ادبی در ادبیات منظوم از دیدگاه زبانشناختی و در چارچوب نگرش نشانهشناختی سوسور (1916) میپردازد و قصد پاسخگویی به دو پرسش زیر دارد:. چه جنبههایی از آراء نشانهشناختی سوسور در تبیین فنون ادبی جناس، ایهام، مراعاتالنظیر و واجآرایی کارآمد است؟ چرا ترجمة متون ادبی حظ نشانهشناختی اثر را زایل میکند؟بررسی شواهد ادبی نشان میدهد بعد هنرآفرینی در صنایع موردبحث، تابع همنشینی نشانهها در محور زنجیری و تعامل همزمان آنها با محور متداعی است، بهنحوی که روابط متنوع بالقوه میان نشانهها به فعلیت درآید. این روابط بهواسطة شباهت میان دالها، شباهت میان مدلولها یا شباهت میان دال و مدلولها فعال میشود. اساس ایجاد شباهت میان اجزای نشانه، وجود روابط همنامی و چندمعنایی میان نشانهها بهویژه در جناس و ایهام است. در مواردی از جناس و واجآرایی نیز نحوة مجاورت نشانهها، موجب شکلگیری نوعی دال ثانویه شده، ذهن را به یک مدلول انگیخته پیوند میدهد. مراعاتالنظیر وقتی حاصل میشود که شباهت مدلولها در محور همنشینی، حوزة معنایی و نشانة دیگری را در محور غیابی زبان، تداعی کند. همچنین ترجمهناپذیری جنبههای هنری، بهدلیل ارزش نشانهها در نظام خاص هر زبان و بعد اجتماعی زبان است. روابط همنشینی و متداعی میان نشانهها، بر پایة ارزش خاص آنها در نظام زبان فارسی حاصل میشود و ادبیات با ایجاد شبکهای از روابط متداعی، جنبههای نهفته و غایب روابط میان نشانهها را به فعلیت میرساند.
خلاصه ماشینی:
به واقع نميتوان مرز قاطعي ميان آرايه هاي ادبي از حيث لفظي يا معنوي بودن ترسيم کرد؛ جز آنکه صرفا چنين قصد کنيم که سرآغاز ايجاد رابطۀ خاص که به بازي نشانه ها در نظام زبان انجاميده است ، از حوزة لفظ آغاز شده يا معنا.
استدلال نگارنده آن است که مطابق آنچه سوسور به درستي بيان ميکند، اساسا نميتوان بخشي از نشانه را منفک از بخش ديگر آن موردتوجه قرار داد، کما اينکه در روابط «هم نامي» و «چندمعنايي» که منجر به ايجاد صنعت جناس ميشود، زماني ذهن اهل زبان متوجه تفاوت ميان دو نشانه خواهد شد که از طريق عملکرد محور همنشيني در پي شباهت دال ها، تفاوت مدلول ها در ذهن تداعي شود.
چنان که از توضيحات فوق برميآيد، در جناس تام ، چنانچه اساس رابطه بر پايۀ چندمعنايي باشد، کاملا بديهي است که بديع حاصل توأمان بر پايۀ شباهت ميان هر دو جزء دال و مدلول به دست ميآيد؛ درواقع نوعي رابطۀ متداعي که هلدکرافت (١٣٩١: ١٧٧) آن را نوع اول روابط متداعي مينامد.
اما چنان که پيش تر نيز اشاره شد، در هم نامي نيز نميتوان نقش معنا در شکل گيري اين نوع جناس را ناديده انگاشت ؛ چراکه در پي شباهت مطلق دال ها، تفاوت معني و مدلول هاي واژه هاي متجانس است که موجب پيدايش دو نشانۀ مرتبط اما متمايز در نظام زبان ميشود و طبيعتا ارزش هرکدام در تقابل با ديگري قابل درک است .
(شميسا؛ ١٣٨٣: ٥٢) اهميت اين نوع جناس از آن جهت است که به خوبي ارزش نشانه ها را بر اساس شبکۀ روابط موجود ميان آن ها در نظام خاص يک زبان را بازنمايي ميکند.