چکیده:
«آرامش دوستدار»، مشکل اصلی جامعه ایران را «ناپرسایی» توصیف میکند و علت آن را نیز فقط یک چیز میداند: «فرهنگ دینی». بدین ترتیب «ممتنع بودن اندیشیدن در فرهنگ دینی» تز کانونی در آرای اوست. او البته ادعا میکند که ناپرسایی و علت آن، یعنی حاکمیت فرهنگ دینی در ایران، محدود به دوره حضور اسلام نمیشود، بلکه به ایران باستان بازمیگردد. این نظر جنجالی، او را به چهرهای نامآشنا در محیط روشن¬فکری ایران تبدیل کرده است. در این مقاله، به ارزیابی آرای وی با استفاده از اندیشههای ریچارد رورتی، فیلسوف پستمدرن آمریکایی پرداخته میشود که دو برداشت مضیق و موسع از عقلانیت را در برابر هم قرار می¬دهد و به نقد نگرش مضیق نسبت به عقلانیت میپردازد. پرسش اصلی این مقاله آن است که نظرهای دوستدار در قالب کدام برداشت از عقلانیت قرار میگیرد. با بررسی آثار دوستدار به نظر می¬رسد که درک او از عقلانیت در قالب برداشت مضیق از این مفهوم قرار می¬گیرد؛ نگرشی که هرچه را خارج از چارچوب آن قرار گیرد، بیرون از دایره عقلانیت تلقی می¬کند. کلانروایت دوستدار از تاریخ فرهنگی ایران مبتنی بر تعمیمهای گسترده و فاقد معیاری است که ظرافتها و پیچ¬و¬خمهای این فرهنگ را نادیده میگیرد. او چون فرهنگ اسلامی و ایرانی را به زعم خود فاقد بنیادی¬ترین پرسشهای فلسفی میداند، انبوه پرسش¬های دیگری را که در قالب الگوی او نمیگنجند، به هیچ میانگارد. در حوزه سیاست، دوستدار نوعی از رابطه میان دین و دولت را که از دوران هخامنشیان بر ایران مسلط بوده است، مقوم حاکمیت فرهنگ دینی میداند و البته چنان سیطرهای برای این فرهنگ قائل است که گریز از آن و گذار به جامعهای توسعه¬یافته با معیارهای مورد پذیرش وی ناممکن مینماید.
خلاصه ماشینی:
امتناع تفکر در فرهنگ دینی؛ نقد و نظری بر آرای «آرامش دوستدار» سید محمد علی تقوی فاطمه بائی چکیده «آرامش دوستدار»، مشکل اصلی جامعه ایران را «ناپرسایی» توصیف میکند و علت آن را نیز فقط یک چیز میداند: «فرهنگ دینی».
در حوزه سیاست، دوستدار نوعی از رابطه میان دین و دولت را که از دوران هخامنشیان بر ایران مسلط بوده است، مقوم حاکمیت فرهنگ دینی میداند و البته چنان سیطرهای برای این فرهنگ قائل است که گریز از آن و گذار به جامعهای توسعهیافته با معیارهای مورد پذیرش وی ناممکن مینماید.
محمدرضا نیکفر در مطلبی پنج قسمتی با نام «در نقد آرامش دوستدار» (1389)، ابعاد مختلف اندیشه دوستدار مانند بحث روزمرگی و دینخویی را مورد کاوش قرار داده و از زبان او بیان میدارد که هرگونه تلاش جامع فرهنگی و سیاسی برای احیاگری در ایران به بازتولید سرگشتگی و نادانی میانجامد.
دوستدار معتقد است که این وضعیت حتی در دوران مدرن نیز علیرغم همه ادعاهای روشنفکران معاصر ایرانی (و کسانی چون آخوندزاده و آلاحمد) ادامه یافته است و ما در صد و پنجاه سال اخیر نیز برخلاف آنچه وانمود کردهایم، همچنان گرفتار ناپرسایی و نیندیشیدن بودهایم (همان، 1377: 13)، ضمن آنکه هر قدر رویداد فرهنگی ما به زمانه کنونی نزدیکتر شده، بر ورزیدگی خود در هنر نیندیشیدن افزوده است (ر.
پس منظور دوستدار از امتناع، در اینجا فقط این نیست که فرهنگ دینی موجب کندی روال اندیشیدن، نازل بودن سطح اندیشه یا اندکی پرسشها در جامعه ایرانی شده است؛ بلکه در معنای فلسفی و مطلق امتناع، سبب نبود محض اندیشه و پرسش شده است.