چکیده:
یکی از دستاوردهای مایکل ریفاتر در زمینة نقد بینامتنی، نشانهشناسی بینامتنی است. وی با طرح مباحثی چون غیردستورزبانی، تفسیرگر، هیپوگرام و ماتریس، گامی مؤثّر در کاربردیکردن نظریة بینامتنیّت در متن و کشف دلالتهای معنایی و ضمنی متون برداشت. در خوانش نشانهشناسانه، مخاطب در مواجهه با متن، ابتدا با «غیردستورزبانی»ها برخورد میکند. سپس منتقد با بررسی «انباشت»، «منظومة توصیفی» و «هیپوگرام»، میتواند دلالتهای معنایی و ضمنی غیردستورزبانیها را آشکار کند و به «ماتریس» یا همان عنصر و هستة اصلی متن دست یابد. در این جستار، رمان سالمرگی اثر اصغر الهی از منظر نشانهشناسی بینامتنی بررسی و تحلیل شده است. بررسی عناصر غیردستورزبانی این رمان، به انباشت (مرگ و زندگی) و منظومهای توصیفی (مرگ) راه میدهد. آنگاه با کشف و خوانش هیپوگرامها، ماتریس یا عنصر زیربنایی رمان، یعنی مسئلة مرگ و حلنشدنی بودن آن حاصل میشود. همچنین این بررسی نشان میدهد که روایتهای بالفعل ماتریس یا همان هیپوگرامها در مفاهیمی اسطورهای از قبیل جاودانگی، رویینتنی، زوال، گناه نخستین، تقدیر، هراس از مرگ و غیره با طیفی از باورهای شاهنامهای در باب مرگ و داستانهای رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و افراسیاب و سیاوش مرتبط میشوند و تمام شخصیّتهای رمان بهنوعی با مرگ خویشتن یا مرگ دیگری درگیر هستند.
خلاصه ماشینی:
شخصیت های رمان ، از زمان خطی و مکان سه بعدی گریزانند و فضایی مبتنی بر مجاز و استعاره بر این رمان حاکم است که تا اندازه ای زبان نویسنده را به شعر نزدیک میکند؛ بنابراین ، خواننده نمیتواند این متن را فقط با اتکا بر بافت تاریخی و اجتماعی که نویسنده آن را خلق کرده است ، درک کند؛ بلکه باید برمبنای نظام نشانه ای بین متون و کشف روابط بینامتنی آنها به خوانش روی آورد تا بدین وسیله ، لایه های عمیق تر معنایی متن را واکاوی کند.
و حس کردم که قلبم تکه تکه کنده میشود» (همان : ٤٧)، «از مرگ سیاوش ، مرگ پرویز، انگار خط قرمزی از ازل تا ابد کشیده بودند؛ خط سرخی که همچنان ادامه دارد، برای زنده ماندن آدمی این خط همیشه باید بماند» (همان : ٥٨)، «تو او را به مرگ فروختی» (همان : ٦٨)، «زنی در حال فروریختن ، تکه تکه شدن از مفصل ، بند، زانو و انگشت ها؛ زنی شکسته »، «فیلمی ساختی جهنمی، از دهکده ای مغموم » (همان : ٨٦)، «کاشف اکسیر جوانی، شفادهندٔە هزار درد بیدرمان » (همان : ٩٧)، «شربت حیات »، «پر سیاوشان » (همان : ٩٩)، «مردی که سر بریدٔە خود را به دست گرفته بود و میلرزید.
علاوه براین ، در متن رمان نشانه های دیگری نیز وجود دارد که حاکی از بن مایۀ اسطوره ای تداوم مرگ و زندگی و پیوند آن با شاهنامه است ؛ زنی به نام نصیبه که مادر واقعی لیلا، همسر راوی است ، از ترس اینکه مبادا نوزاد تازه متولدشده اش بدبخت شود، تصمیم میگیرد که او را سربه نیست کند.