چکیده:
از دیرباز عمر خیام با لقب حکیم شناخته شده است. از دیگر سو خیام را همگان با «فلسفه خیامی» یعنی توجه بسیار به مرگ، بدبینی، فنای موجودات، آمیختگی غم و شادی و توصیه به شادخواری و استفاده از فرصتها میشناسند، با تامل در این دو نکته، این سوال ذهن را مشغول میکند که به چه مناسبت به خیام لقب حکیم داده شده است؟ مگر او اولین متفکری است که به مرگ اندیشیده و «برق را در خرمن مردم تماشا کرده است» ؟ آیا بادهنوشی و استفاده از فرصتها تنها در اندیشههای خیام دیده میشود؟ و آیا این نوع نگرش به هستی و زندگی کافیست که لقب حکیم را برای کسی به ارمغان آورد؟ در پاسخ به این سوالها نشان دادهایم که لقب حکیم را به همان سبب به خیام دادهاند که فردوسی را حکیم دانستهاند و علت آن، مفاهیم حکیمانه بسیاری است که در رباعیات او آمده و ریشه در فرهنگ و اندیشه ایرانیان باستان دارد و این هردو حکیم سیراب از آن هستند. غلبه بادهنوشی، خوشباشی و اغتنام فرصت در رباعیات خیام موجب شده است که حکمتهای این شاعر ایرانی از دید محققان پنهان ماند همان چیزی که موب شده است به این سخنگوی نامی لقب حکیم داده شود.
خلاصه ماشینی:
). ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست از مصیبتهای بزرگ زندگی، اندوه بر گذشته و نگرانی از آینده است که مخل سعادت و آسایش آدمی است، این هردو، عمر آدمی را بر باد میدهند زیرا اولی از دست ما خارج است و دومی نامعلوم، بنابراین جز افراد گول و نادان، کسی عمر بر این سودا نمیگذارد: امروز تو را دسترس فردا نیستضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست و اندیشة فردات بجز سودا نیستکاین باقی عمر را بقا پیدا نیست (خیام، 1383: 191) خیام، این فرسودة روزگار، به زیبایی تمام، این دغدغة کشنده زندگی را بیان میکند که سعادت را در گذشته و یا آینده جستجو نکنید اگر سعادتی وجود دارد همین امروز و همین لحظه است، پس با فکر دیروز و فردا عمر گرانمایه را بر باد مدهید: از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکنبر نامده و گذشته بنیاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکنحالی خوش باش و عمر بر باد مکن (همان: 253) شاعر در رباعی زیر با یادآوری شکوه از دست رفته سلطنت محمود غزنوی، بی اعتباری دنیا را گوشزد میکند: با باده نشین که ملک محمود این استاز آمده و رفته دگر یاد مکن وز چنگ شنو که لحن داوود این است حالی خوش باش زان که مقصود این است (همان: 182) در ابیات زیر سرعت گذر عمر را به باد در دشت و آب در جو تشبیه میکند، آن را دو سه روزی بیش نمیبیند و به همین سبب توصیه میکند که غم دیروز و فردا را نباید خورد: این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشتهرگز غم دو روز فرا یاد نگشت چون آب به جویبار و چون باد به دشتروزی که نیامدست و روزی که گذشت (همان: 192) خیام از کسانی که غرق در زندگی میشوند و قدر لحظههای عمر را نمیدانند چنان تعجب میکند که میگوید این تره است که یک بار دیگر فرصت رویش و زندگی دارد نه آدمی: این عقل که در ره سعادت پویددریاب تو این یک دم وقتت که نهای روزی صد بار خود تو را میگویدآن تره که بدروند و دیگر روید (همان: 227) از امروز کاری به فردا ممانگلستان که امروز باشد به بار که داند که فردا چه گردد زمانتو فردا چنی گل نیاید به کار (فردوسی، 1387، ج 2: 1441) این نگرش به زندگی، یعنی توجه به حال و اجتناب از غم فردا، در فرهنگ ایرانیان باستان وجود داشته است؛ زیرا در پندهای آذرباد آمده است: آنچه گذشت فراموشش کن و برای آن چه نیامده است، تیمار بیش مبر (آذرباد، 1379: 77).