چکیده:
هرمنوتیک در مغرب زمین، رشتهای نوظهور است که بر بسیاری از قلمروهای فرهنگ غرب تاثیرگذارده است و
طی چند قرن اخیر توانسته است به عنوان یک دانش یا فن مستقل» جایگاه ویژهای در حوزه تفکر بشری پیدا کند و
امروزه متفکرین برجسته فراوانی در این خصوص به تامل و پژوهش» اشتغال دارند. افزون بر اینکه هرمنوتیک در قرن
بیستم توانسته است دستاوردهای خود را به دیگر حوزههای دانش همچون فلسفه،الهیات، نقد ادبی، علوم احتماعی
و فلسفه علم سرایت داده و پرسشها و بحثهای نوینی را در آن عرصهها پی اقکند.
این مقاله با هدف ارائه تصویری اجمالی از ماهیت هرمنوتیک و زبان دبن به بررسی دیدگاه گادامر و هابرماس
در باب این دو مبحث میپردازد.
خلاصه ماشینی:
دیلتای روششناسی علم انسانی و تمییـز روش تفهـیم از روش تبیـین علـوم طبیعی را در این دانش پیریزی کرد و سرانجام، هایدگر و گادامر هرمنوتیک را به یک پدیده فلسفی «فهـم و تبیین ماهیت فهم » اختصاص دادند و آن را از روش به فلسفه تبدیل نمودند.
در حـالی که هر دو به گونه ای به فهم متون دینی مرتبط هستند و برای پاسخ به شبهات مطرح در جهت فهم آنها، لازم به نظر میرسند، هرمنوتیک در صدد بیان تحلیل ماهیت فهم و اصول کلی و پیش فرضهای آن اسـت و از روش فهم به طور کلی سخن میگوید، و زبان دین در مقام پاسخ به سؤالات خاصی در باب گزارههای دینی است ؛ سؤالاتی که به طور عمده در سه مورد قابل جمع هستند: معنادار یا بی معنایی آنها، معرفت بخشـی یا غیر معرفت بخشی آنها، شناخت تفاوت گزارههای دینی از سایر انواع گزارهها و تـأثیر ایـن تفاوتهـا در معیار صدق، فهم و تفسیر آنها.
بر مبحث پیش داوری و تاریخمندی فهم در اندیشه گادامر نیز اشکالهایی وارد است کـه بـه برخـی از آنها اشاره میشود: الف .
در بخش سوم کتاب حقیقت و روش گـادامر ایـن امر را مورد توجه قرار میدهد که هرگاه نوبت به هستی شناسی میرسد، تمام فهم هـا بـه طـور هرمنـوتیکی شکل میگیرند، و بدین ترتیب حرکت به سوی هسـتی شناسـی صـورت میگیـرد و نامگـذاری هرمنوتیـک «فلسفی» توجیه پذیر میشود از نظر گادامر در باب ماهیت فهم ، فهم خاصی نظیر فهـم دینـی یـا علمـی و اجتماعی مورد نظر نیست ، بلکه مطلق عمل فهمیدن مورد تحلیل قرار میگیرد.