خلاصه ماشینی:
مرد صحرا {Sآه ای صبور ساده دل ای مرد صحرا#ای در نگاهت آفتاب و صبح و دریاS}{Sدر چشمهایت میتوان خورشید را دید#ای وارث شبهای توفان خیز یلداS}{Sبا من بگو این فصل،فصل چندمین است#کز باغ و باران دوری ای مرد تماشاS}{Sزیور ز تاول کردهای در فصل تهمت#خوش میچرد آهوی غم زخم تنت راS}{Sمرغ گلویت پر نمیگیرد به باغی#چشمت نمیبیند بجز بیحاصلیهاS}{Sایکاش میشد بارها بوسید و بویید#آن دستهای تشنهی زخم آشا راS} عشق شوریدهای ستکه دیوانگانبه آفتابش سپردهاندتا گاهوارههای جنون رادر روبروی زم بجنباندو همبازیان غزل رابه پاسداری آسمان بگماردچکاوکی ستکه در قلمرو توفان-بال در بال ملایکبه عیادت گرد باد میآیدو بالهایش رادر زیر پای بوتههای جوانپهن میکندعشقهای استکه در انحنای گلوگاهشاز حس عاطفه شفاف میشودتا با درختهای ترد بیاویزدو تشنگیدر باغهای سبز جهان،چشم واکندخنده نیست***تا که بتارانیاشو تبارت رااز گریههای نانموده بترسانی.
نغمه نیستتا در پرزهای مخملین صدایت بیارمدو سرافرازترین جمله رابر چار میخ چلیپای هول بیاویزدبوسه نیستتا از لبان حادثه برباییافسانه نیست تا که بخوانیاندوه نیست تا بنماییعشق است ایناین شور شعلهوراین پا به پای تیغ تباهی-مست و ملنگ و شلنگ انداز-از هفت شهر طعنه گذر کردهوز بافههای تهمت و تزویربر گرد جان خویش سپر کرده.