چکیده:
پژوهش حاضر به بررسی امکان خوانشِ دیالکتیکی غم و شادی در تجربههای عرفانی دو عارف بلندآوازه فریدالدین عطار و مولانا جلالالدین محمد بلخی پرداخته است. بدین منظور کوشیدهایم تا راهی را برای درک مفهوم ِ دیالکتیک و شهودِ دیالکتیکی در تجربههای رنگارنگ عطار و مولوی هموار کنیم، و مدعی شویم بیان دیالکتیکی ایشان ازعیان دیالکتیکیشان برآمده است. سپس غم و شادی را درزیست جهان ِ این دو عارف بررسی کردهایم و نشان دادهایم که اندوه و یا خرسندی آن گاه که روی در دنیا داشته باشند، غم نُما و شادی نُما هستندوآن گاه که فرد از چنبر زمان و مکان این عالم خود را رها کرد همه گریه و خندهاش، قبض و بسطش، فرح وملالش و غم و شادیش از گونهء دیگری میشود
اگر با این رویکرد به این تجربه عطار و مولوی نظر افکنیم، در خواهیم یافت که چگونه غرقشدگی در عشق و زیست در بیکرانگی، انسان را درموقعیتهای زیسته متفاوتی قرار میدهد که رنگ و بوی تروتازه به آن خواهد بخشید. به مدد همین نظرگاه است که در مییابیم چرا عطار سراسر دردمندی و اندوه است وهر که راغمدارتراست،مقربتر میبیند وچرا اساسا مولوی در عشق یکسره سخن ازطرب و دستافشانی دارد.
This study investigates the possibility of dialectical readings of Attar and Rumi's experience of sadness and happiness. To this end, we had an effort to pave the way to understand the meaning of dialectic and dialectical intuition in Attar and Rumi's works, and claimed that their dialectical declaration came from their own dialectical worldview.
Then we studied sadness and happiness in their living world and figured out that when grief and gladness are directed toward the material world they turn out to be false sadness and happiness, and also whenever one releases his or her self from worldly and temporal attachments, all his cry and laugh, contraction and expansion, jolly and boredom and finally his sadness and happiness become a different type.
If we look at Attar and Rumi's experience dialectically, we will understand how drowning in love and living in infinity can put man in another form of life which has new flavor. With the help of this dialectic viewpoint we can find out why Attar's world is full of grief and sadness while for Rumi it is overall cheerfulness and dance.
خلاصه ماشینی:
اما چرا هرگاه در میراث مولوی سخن از عشق میشود همه غمها به شادی بدل میشود؟ شاید بتوان چنین ادعا کرد که نزد مولوی، عشق ماهیتی درمانگر دارد، عشق بالاترین مرتبهء شناخت و آگاهی جان است که انسان را از رنجها و غمهای هستی، از انانیتها و خود خواهیهایی که ریشهء همه غمهای دنیایی بود نجات میدهد.
(اشعری، المع، 47- 49، نیز نک: گذشته، 76-77) گریه و خنده، غم و شادی دل هر یکی را معدنی دان مستقل هر یکی را مخزنی مفتاح آن ای برادر در کف فتاح دان فکرتی کز شادی است مانع شود آن بر امر و حکمت صانع شود آنکه زو هر سرو آزادی کند قادرست ار غصه را شادی کند گاه نقشش دیو و گه آدم کند گاه نقشش شادی و گه غم کند آتش طبعت اگر غمگین کند سرزنش از امر ملیک دین کند آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین نهد (مولوی، 1383: د5 / ب 3952- 58) نتیجهگیری: در آن چه که تحت عنوان دیالکتیک غم و شادی در اندیشه عطار و مولوی مطرح شد، میتوان خوانش دیالکتیکی از زیست جهان عطار و مولوی، معیارها و اصول ایشان در شناخت غم و شادی و تجربه زیسته ایشان از این دو احوال آدمی و در نهایت غم و شادی در عالم عشق را دریافت، و در شعاع روشنایی این مسائل، نگاه ایشان را به سایر مطالب و مباحث که در حیطه انسان و احوالات احساسات او کم و بیش مطرح است را دریافت.