چکیده:
در حوزه اندیشه اجتماعی، اندیشمندان بسیاری ایدئولوژی را به عنوان نظام ایدهها یا باورها و عقاید جوامع در رابطه با دین وفرهنگ تحلیل کردهاند. این پژوهش با بررسی برخی نظریات درباره ایدئولوژی به این موضوع میپردازد که تعریف ایدئولوژی تحت تأثیر رویکردهای ساختارگرایانه و کارکردگرایانه در علوم اجتماعی منجر به تعریف کارکردی از دین شده است. تعریفهای کارکردگرایانه به چشم اندازی نظری وابستهاند که در صدد تبیین باورها بر مبنای نقشی کارکردی است. بنابراین، یا دین را مساوی ایدئولوژی گرفتهاند یا هر گونه نظام ارزشی و باورداشتی را که چنین جنبههای کارکردیای دارند در این مقوله جای میدهند. اما برخلاف رویکردهایی که عمدتاً بر کارکردهای دین تأکید دارند، رویکرد فرهنگی نمادین به شیوهای تفسیری و معناگرا بیان میکند که هر جامعهای میتواند الگوهای فرهنگی خاص خود را داشته باشد که ممکن است دینی، علمی یا ایدئولوژیک باشد. رویکردهای معناگرا نیز کاشف از حقایق دین نیستند اما میتوانند با کشف و تفسیر الگوهای فرهنگی به درک عمیقتری از باورهای مذهبی مردم دست یابند.
خلاصه ماشینی:
اما برخلاف رویکردهایی که عمدتا بر کارکردهای دین تأکید دارند، رویکرد فرهنگی نمادین به شیوه ای تفسیری و معناگرا بیان می کند که هر جامعه ای می تواند الگوهای فرهنگی خاص خود را داشته باشد که ممکن است دینی، علمی یا ایدئولوژیک باشد.
ایدئولوژی ها عقایدی هستند فراتر از موقعیت محیطی که هرگز به صورت واقعی در تحقق مضامین و محتویات مد نظرشان کامیاب نمی شوند، گرچه آن عقاید انگیزه هایی برای کردار ذهنی فرد درمی آیند که هدفی نیک از آنها منظور است ، اما وقتی لباس واقعی عمل بر خود بپوشانند معنایشان تغییر شکل می دهد.
از این منظر، دین مجموعه ای از عقاید و ایده هایی است که مردم برای تبیین آنچه در جهان های عینی، اجتماعی و ذهنی خود می یابند، وضع می کنند.
برداشت های کارکردگرایانه از دین سبب شده است دین در دوره مدرن با آیین های آمیخته با سحر و جادو یکسان تلقی شود که حتی به وسیله ای برای سرکوب شورش ها و قیام های حق طلبانه مردم و مشروعیت بخشیدن به نظام سلطه ، یعنی به نوعی ایدئولوژی تبدیل شده است که ساختار مبنایی تفاهم و ارتباط بین الاذهانی را تحریف کرده است (اگرچه نمی توان ورود تحریف و خرافات به ادیان را انکار کرد)، اما نکته اصلی این است که بسیاری از فیلسوفان اجتماعی مانند مارکس با تکیه بر وضعیت اجتماعی، دین را عاملی می دانند که صرفا در مشروعیت بخشیدن به حکومت اقلیت بر اکثریت و توجیه سلطه های اجتماعیاقتصادی قدم برمی دارد.