چکیده:
ماکس وبر حامل مهمترین پرسش فلسفی مجادلات روششناختی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بوده است: «معنا و ماهیت ”ابژکتیویته“ در علوم فرهنگی و اجتماعی چیست؟». او با گذر از دوگانه پوزیتیویستی ”آزادی ارزشی“ و ”حکم ارزشی“ و استفاده از اصطلاح ”ربط ارزشی“ طرح شده توسط مکتب نوکانتی جنوب غربی آلمان توانست مسیر ویژهای برای تاسیس علوم فرهنگی و ابژکتیویته آن فراهم آورد. اما فهم و تبیین جایگاه ”ربط ارزشی“ برای دستیابی به ابژکتیویته در علوم فرهنگی و همچنین یافتن ضعفهای آن، نیازمند تامل و بازخوانی فلسفی است. ماکس وبر ”ربط ارزشی“ را به پشتوانه آباء فلسفیاش (از جمله ریکرت) با ”بازگشت به کانت“به سرانجام رساند؛ اما رجوع وبر به کانت در آثار روششناختیاش به صورت مختصر و کاملا جسته و گریخته بوده است. این مقاله، عهدهدار بازطراحی منظم اندیشه وبر برای تبیین جایگاه ربط ارزشی در ابژکتیویته براساس فلسفه کانت به خصوص با تاکید بر وجه ”استعلایی“ این فلسفه است. تحلیل استعلایی و کانتی مسئله ابژکتیویته ماکس وبر، به لحاظ روشی از سنخ فلسفه علوم اجتماعی بوده و دارای دو بعد تفسیری و انتقادی همزمان است. با تفسیر ابژکتیویته ماکس وبر براساس فلسفه استعلایی کانت روشن گردید که ” ارزش“ به مثابه حد و شرط ”پیشینی“؛ هم شرط شکلگیری و هم شرط فهم ابژههای فرهنگی است. از همین رو، هر چند ربط ارزشی شرط ابژکتیویته تحقیق است اما اساسا یک شرط سوبژکتیو است.
خلاصه ماشینی:
حال مسئلۀ بنيادين اين است که جمع ميان اين دو چگونه ممکن است ؟ به زعم نگارنده حل بنيادين اين مسئله با رجوع به فلسفۀ استعلايي کانت مقدور خواهد شد؛ هر چند وبر در موارد بسيار اندک و به تلويح در مقالات روش شناسي خود (وبر، ١٣٨٧) به اهميت بنيادين دستگاه معرفت شناسي کانت براي مباحث خود اشاره مي کند اما هيچ گاه صورت بندي نظري و فلسفي خود را در بحث ابژکتيويته روشن نکرده است .
سگادي ١ نيز بر اين باور است که در روش شناسي وبر چهار پايه و اساس کانتي وجود دارد: استفاده از روش استعلايي ، اهميت مفاهيم در ساخت تجربه و دانش ، تمايز ميان شناخت نمودهاي پديداري و واقعيت في نفسۀ غير قابل شناخت ، اتکاي ابژکتيويته تحقيق بر سوبژکتيويته و ارزش ها (سگادي ، ١٩٨٧: ٤٢)؛ البته همۀ اين موارد منبعث از همان تحليل استعلايي کانت است ، زيرا کانت با تحليل استعلايي شرايط و شروط شناخت به اين نتيجه رسيد که کسب معرفت تجربي بدون استفاده از مفاهيم غيرممکن است ؛ همين نوع معرفت نيز جز در قلمرو نمودهاي پديداري تحقق نمي يابد و اين نمودها هم صرفا آن چيزي هستند که بر سوژه پديدار مي شوند.
وبر معتقد است معناداري واقعيت در جايي به خطر مي افتد که محقق بخواهد ايده هاي ارزشي را از کار علمي حذف کند از همين رو، آزادي ارزشي را نبايد به معناي حذف ارزش ها در فرايند تحقيق تلقي کرد زيرا در اين صورت تحليل واقعيت انضمامي که در واقع فهم معناي آن است مقدور نخواهد شد و به اين ترتيب علوم فرهنگي شکل نخواهد گرفت (وبر، ١٣٨٧: ١٢٩).