چکیده:
سلسله صفویه به کمک طوایف موسوم به قزلباش ایجاد شد . شاهان این سلسله ، از سال 905 الی 1135 ه.ق به طور مستمر سلطنت کردند . پس از درگذشت شاه تهماسب اول به سال 984 ه.ق ، اختلاف بر سر جانشینی وی میان فرزندانش در گرفت ولی عهد رسمی او ، حیدرمیرزا ، به دست طرفداران اسماعیل میرزا که بیش از نوزده سال در قلعه قهقهه زندانی بود ، کشته شد و اسماعیل میرزا با عنوان شاه اسماعیل دوم بر تخت نشست و در مدت کوتاه زمام داری خود ، بسیاری از شاه زادگان و سرداران قزلباش را یا از دم تیغ گذراند و یا کور کرد و عاقبت نیز مسموم گردید و درگذشت . بعد از درگذشت شاه اسماعیل دوم (985 ه.ق) ، برادرش به نام شاه محمد بر تخت سلطنت نشست . در زمان سلطنت وی بود که دو تن از سرداران طوایف شاملو و استاجلو به نام علیقلی خان و مرشد قلی خان با شاه محمد از در مخالفت درآمدند ، و عباس میرزا پسر نوجوان وی را به سلطنت خراسان برگزیدند . پس از آن بین دو سردار یاد شده اختلاف و رقابت شدید پیش آمد که نهایتا مرشد قلی خان بر علیقلی خان پیروز شد و شاه عباس را مجددا در کوه سنگی مشهد بر تخت سلطنت خراسان نشانید و خود را نیز وکیل السلطنه خواند . پس از مدتی با شاه عباس از خراسان راهی قزوین شدند و بدون خون ریزی وارد دولتخانه گردیدند و شاه عباس بر سریر سلطنت نشست و مرشد قلی خان نیز به عنوان وکیل السلطنه فرمان روای مطلق ایران گردید .
در آن وقت شاه عباس جوانی هوشمند و مدبر و با اراده بود و اساسا وجود سرداران مقتدر و صاحب نفوذ قزلباش را منافی و مانع استقلال سلطنت و حکومت مطلق خویش می دانست . به همین سبب ، دست مرشد قلی خان را در از بین بردن مخالفان باز گذاشت و وی نیز به بهانه های مختلف ارکان دولت قبلی را از میان برداشت . شاه عباس که به دست مرشد قلی خان همه گردن کشان قزلباش را نابود کرد ، در فرصت مناسب در چمن بسطام با دسیسه ای که قبلا آماده شده بود ، به عمر مرشد قلی خان نیز خاتمه داد (دهم رمضان سال 997 ه.ق) .
خلاصه ماشینی:
دسـتة دیگـر در خراسان عباس میرزا را به شاهی برداشتند و کشور قزلباش را تجزیـه نمودنـد(بیـات ، ١٣٧٠ : ٤٧٠) ؛ سپس همان کسانی که شاه اسماعیل دوم را به سلطنت برگزیده بودند، او را به خیانت مسموم کردند و کشتند (لکهارت ، ١٣٤٤ : ٢٨ ؛ قاضی احمد ، بی تـا : ٣٦٤ الی ٣٨٠) ، و اندک زمانی بعد از آن ، همسر مرشد کامل ، یعنـی زن شـاه محمـد خدابنده را که با خیره سری و خود رأیی سران قزلبـاش مخـالف بـود ، بـه خیانـت و بدکاری متهم ساختند و با کمال بی شرمی آن زن را از آغوش شوهرش بیرون کشیدند و خفه کردند و جسدش را به میدان انداختند (سبیلا ، ١٥٠٣ – ١٧٢٢م : ١٩ ؛ کیانفر ، .
شاه عباس هم که جـوانی هوشـمند و مـدبر و بـا اراده و قـدرت جـو و خودرأی بود و اساسا وجود سرداران مقتدر و صاحب نفوذ قزلبـاش را منـافی و مـانع استقلال سلطنت و حکومت مطلق خویش می دانـست ، مـدت هـا پـیش از آنکـه در 1 جای پدر نشیند ، شاید بر اثر تعلیمات و تلقینات علیقلـی خـان شـاملو سرپرسـت و مربی دوران کودکی و جوانی خویش ، و نیز در نتیجة تجاربی کـه از حـوادث تلـخ و نامطلوب پادشاهی شاه اسماعیل دوم ٢ و پدر خود شاه محمد داشـت ، نقـشة سـلطنت خویش را بر این اصل قطعی طرح کرده بود که با استبداد کامل سـلطنت کنـد و تمـام مناصب و مقامات و اختیارات موروثی سرداران قزلباش را منسوخ سـازد ؛ بـه همـین منظور و مقصود ، دست مرشد قلی خان را در از بین بردن مخالفان باز گذاشت و وی نیز به بهانه های مختلف ، ارکـان دولـت شـاه مخلـوع٣ را از میـان برداشـت و سـپس بی رقیب و بی مدعی ، به خیال خودش ، نایب السلطنه و فرمان روای مطلقه شد و بـا لقب وکیل السلطنه به ادارة امور سـلطنتی و کـشوری و لـشکری پرداخـت (فلـسفی ، همان : ٩٨ ، ١١٢ ، ١١٩ به تخلیص /١) .