چکیده:
سعدی شاعر بلندآوازه ایران زمین با خلق آثاری سترگ در انواع ادبی؛ نامی ماندگار
در تاریخ ادبیات ایران است. مرثیهسرایی وی همانند خلق دیگر آثارش در زبان و ادب
فارسی از اهمیت برخوردار است. مرثیههای او از غلوها و لفاظیهای متداول شاعران
برکنار است و دربرگیرنده سخنان حکمی و پند و اندرز به شیوه خاص او و در نهایت
سادگی و روشنی است. در مرائثی سعدی که به گونهای بازتاب عقاید و باورهای او
در آن انعکاس علاوه بر ذکر سوز و گداز و نیکیها و خصال پسندیدة عزیز از
دست رفته» میتوان به نتیجهای اخلاقی و فلسفی از زبان شاعر دست یافت مبنی بر
اشارت به مرگ قریبالوقوع خود و همگان و تحسّر دوران از دست رفته. ساختار
صوری و مفاهیم درهم تنیده آن مراثی او را از قابلیت بررسی از دو منظر: ساختار
صوری و تحلیل محتوایی برخوردار کرده است که در این مقاله کوشیده شده تا این
مبانی مورد بحث و بررسی قرار گیرند.
خلاصه ماشینی:
مرثیۀ سروده در بحر رمل مثمن محذوف (فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلن) او با مطلع زیر از این نوع است: آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین (همان: 764) او مرثیهای دیگر را با اندکی تحرک در بحر هزج مسدس محذوف (مفاعلن مفاعیلن مفعولن) میسراید که به نوعی القای موسیقییی سنگین و آرام میکند که با حالات یأس و دلتنگی و شکست تناسب دارد و همین اندک تحرکی، اضطراب و بیقراری شاعر را هنگام سوگ نشان میدهد: غریبان را دل از بهر تو خون است دل خویشان نمیدانم که چون است (همان: 758) همچنین مرثیهای در بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلان) با مطلع زیر سروده است: دردی به دل رسید که آرام جان برفت وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت (همان: 760) چهار مرثیه نیز در بحر مجتث مثمن مخبون محذوف (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن) با مطلع زیر سروده که موسیقی این وزن نیز نسبتا آرام و ملایم و بیانگر عواطف درونی شاعر است: وجود عاریتی دل در او نشاید بست همان که مرهم جان بود، دل به نیش بخست (همان: 760) به اتفاق دگر دل به کس نباید داد ز خستگی که در این نوبت اتفاق افتاد (همان: 761) به هیچ باغ نبود آن درخت مانندش که تندباد اجل بیدریغ برکندش (همان: 762) دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟ یتیم خسته که از پای برکند خارش؟ (همان: 763) در مرثیههای سعدی هم مثل مراثی اکثر شعرا، عنصر خیال به شیوههای مختلف نمایان است.