چکیده:
امروزه نظریه ی شناسایی به مثابه پارادیمی نو و در عین حال بالغ در ساحت فلسفه و علوم اجتماعی غربی بسط و تکوین پیدا کرده است. در مقاله ی حاضر، به مبانی و اصول فکری اکسل هونت، فیلسوف سیاسی آلمانی که در سال های اخیر نقش عمده ای در بسط و تحول نظریه ی شناسایی داشته است، می پردازیم. هونت با بازتفسیر نظریه ی انتقادی و تلاش برای رفع موانعی که این نظریه از آغاز با آن دست به گریبان بوده، مفهوم «به رسمیت شناخته شدن» یا «شناسایی» را پایه و اساس هنجاری منازعه ی اجتماعی قرار داده است. او از این طریق کوشیده با ارائه ی درک جدیدی از مفهوم «هویت»، از نسل اول نظریه ی انتقادی یعنی آدورنو، هورکهایمر و مارکوزه که بر دیالتیک منفی تاکید داشتند و نسل دوم که به سردمداری هابرماس بر کنش ارتباطی در چارچوب عام نگری و بیناذهنیت تاکید دارند، فراگذرد و بر اساس نظریه ی شناسایی، چشم انداز تجارب اخلاقی سوژه ها را در تعاملات بیناذهنی بررسی کند.
پرسش اصلی مقاله ی حاضر این است که چگونه اکسل هونت با ارائه ی تمهیداتی در چارچوب نظریه ی شناسایی با رویکردی انتقادی، در مباحث رادیکالیسم معاصر تحول ایجاد می کند؟ در پاسخ به این پرسش، فرضیه ی زیر مطرح می شود: هونت با مربوط کردن سه حوزه ی هویت ساز یعنی عشق و دوستی با روابط مبتنی بر حقوق و همبستگی، به دیدگاه جامعی درباره ی شناسایی رسیده است و این دستاورد را مبنای یک تحلیل فراطبقاتی در رادیکالیسم معاصر و نقد دیدگاه های راست کیش قرار داده است. اهمیت موضوعی مقاله ی حاضر بررسی یکی از روندهای در حال رشد در رادیکالیسم معاصر است.
خلاصه ماشینی:
هونـت با بازتفسـیر نظریه ی انتقـادی و تلاش برای رفـع موانعـی کـه ایـن نظریـه از آغـاز بـا آن دسـت بـه گریبـان بـوده، مفهـوم «به رسـمیت شـناخته شـدن» یـا «شناسـایی» را پایـه و اسـاس هنجـاری منازعـه ی اجتماعـی قـرار داده اسـت .
پرسـش اصلـی مقالـه ی حاضـر ایـن اسـت کـه چگونـه اکسـل هونـت بـا ارائـه ی تمهیداتی در چارچـوب نظریـه ی شناسـایی با رویکـردی انتقـادی، در مباحث رادیکالیسـم معاصر تحـول ایجاد میکنـد؟ در پاسـخ بـه ایـن پرسـش ، فرضیـه ی زیـر مطـرح میشـود: هونـت بـا مربـوط کردن سـه حـوزهی هویت سـاز یعنـی عشـق و دوسـتی بـا روابـط مبتنـی بـر حقـوق و همبسـتگی، بـه دیدگاه جامعـی دربـارهی شناسـایی رسـیده اسـت و ایـن دسـتاورد را مبنـای یـک تحلیـل فراطبقاتـی در رادیکالیسـم معاصـر و نقـد دیدگاههـای راسـت کیش قـرار داده اسـت .
بـر طبـق تفسـیر ایـن دو، مهم تریـن هـدف از طـرح مفهوم شناسـایی در سیاسـت معاصـر صرف توصیف بیعدالتی در بسـتر مناسـبات اجتماعـی نیسـت ، بلکـه تأکیـد و پافشـاری بر این مهم اسـت کـه مبنای درگیـری را باید در فقـدان عدالـت در مناسـبات اجتماعی بازجسـت ، همانگونه که هگل در «پدیدارشناسـی روح» بیـان میکنـد، افـراد یـا گروههایـی کـه بـا انـکار شناسـایی مواجـه میشـوند، راه دیگـری جـز مبـارزه بـرای شناسـایی پیـش روی خـود نمیبیننـد.
بر این اسـاس، پرسـش اصلـی مقالـه ی حاضـر به صـورت زیـر مطـرح میگـردد: چگونـه اکسـل هونـت بـا ارائـه ی تمهیداتـی در چارچـوب نظریـه ی شناسـایی، بـا رویکـردی انتقـادی، در مباحـث معاصـر تحـول ایجـاد میکند؟ در پاسـخ به این پرسـش مهم ، نشـان خواهیـم داد که وی با فراگـذری از نظریه هـای سـنتی انتقـادی، بـر اسـاس نظریه ی شناسـایی، اهمیتـی حیاتی بـرای فردیـت ، حقـوق فـردی و همبسـتگیهای اجتماعـی قائـل شـده و بدیـن ترتیـب ، بـا طـرح پروبلماتیـک جدیـد در اندیشـه ی انتقادی، بـه تحول مباحـث رادیکال یاری رسـانده میرسـاند.