چکیده:
ابژههای داستانی مانند «سیمرغ» و «رستم» یا «هملت» و «هلمز» همواره برای منطقدانان و نظریهپردازان ادراک گرفتاری آفریدهاند. ریشه گرفتاری در اینجا است که از سویی درباره این ابژهها میاندیشیم یا درباره آنها گزارههایی صادق پیش مینهیم و از سوی دیگر ناتوانایم از این که آنها را در جهان پیرامون خود بیابیم و نشان دهیم. بدینسان گروهی بر آن هستند که به هیچ رو چیزی همچون ابژههای داستانی در کار نیست و تنها فریبی زبانی ما را به پذیرش آنها وامیدارد. با این همه گروهی دیگر، که خود را از پذیرش این ابژهها ناگزیر مییابند، در پی آن بودهاند تا شیوه هستی آنها را بررسی کنند. اینان یا ابژههای داستانی را ابژههایی انتزاعی و ایدئال شمردهاند یا ابژههایی ممکن یا حتی ابژههایی ناموجود. با این همه، کار هر دو گروه با گرفتاریهایی رویارو بودهاست. در این میان، اینگاردن گره کار را در این میبیند که هستیشناسان تاکنون یکی از نحوههای ممکن هستی را نادیده گرفتهاند. بدینسان، او به بازنگری در نحوههای هستی میپردازد و از این رهگذر، هم برای ابژههای داستانی جایی باز میکند هم برای آثار هنری و دیگر ابژههای فرهنگی. او ابژههای داستانی را دارای نحوه هستی محضا قصدی میشمرد. بدین معنا که هستی آنها، گرچه متعالی از آگاهی است، از جهات گوناگون به کنشهای آگاهی وابستهاست. در این نوشته نخست از نگرشهای پیشین یاد میکنیم و سپس رای اینگاردن را پیش مینهیم.
خلاصه ماشینی:
اگر ابژة داسـتاني هيچ است چگونه است که خاصه هايي دارد يا با ابژه هاي ديگر فرق دارد؟ وانگهي آيا وازنش [يا رد کردن ] ابژه هاي داستاني نظريۀ قصدي را با گرفتاري رويارو نميکند؟ مگر نه آن است که قصـد گونه اي رابطه اسـت و هر رابطه اسـتوار بر دو سـوي آن است ؟ اگر آن گاه که ابژه اي داستاني را قصد ميکنم به راستي ابژه اي در کار نباشد ديگر چگونه ميتوان گفت قصد گونه اي رابطه است ؟ از اين گذشـته آيا اين رويکرد ميتواند ويژگيهاي بنيادين قصـديت را دربارة ابژه هاي داســتاني تبيين کند؟٢٧ براي نمونـه بســـيـار تواند بود که ابژه اي يگانه را با دو يا چند محتوا قصـــد کنيم ، مثلا حافظ را با دو محتواي [کسي که در حافظيۀ شيراز به خاک سپرده شده ] و [سرايندة مصرع «راهي بزن که آهي بر ساز آن توان زد»] قصـد ميتوان کرد.
در برابر موجودات ايدئال و بســـياري از موجودات واقعي که خودآيين هســـتند، موجودات دگرآيين نيز ميتوانند در کار باشـند و نمونۀ برجسـتۀ آنها گونه هايي اسـت از موجودي که محضـا قصدي٥٦ خوانده ميشود: «اين موجود را بايد نيک از آن موجوداتي که ، همانند آنها اغلب «قصـــدي» خود هســتنده ميشــوند، جدا کرد، موجوداتي که به راســتي به قصــد کنشــي آگاهانه برميخورند [betroffen] اما اين برخوردن براي آنها يکسـره عرضي است زيرا اگر آنها اصـلا وجود داشـته باشند به خودي خود وجود دارند و آنچه اند هستند بي آن که چنين برخوردي با آنها انجام گيرد» (ibid).