چکیده:
موش و گربه شیخ بهایی، یکی از داستانهای رمزی و تمثیلی است که از ویژگی اسلوب داستان در داستان برخوردار است و نویسنده در آن به ملامت صوفیه عصر خویش میپردازد. این اثر که مجموعهای از 34 داستان و حکایت تودرتوی رمزی در موضوعات اخلاقی و مذهبی است، دارای عناصر داستانی ویژه و چشمگیری است. این پژوهش بر آن است تا برای اولین بار با بررسی عناصر روایی در این حکایات چون: درونمایه، پیرنگ (طرح)، زمان و مکان، عمل، موضوع، شخصیّت، به این پرسش پاسخ دهد که؛ نحوه بهکارگیری عناصر داستانی در این مجموعه چگونه بوده و چه عوامل داستانی در اثرگذاری روایی این حکایتها موثر بودهاند. روش تحقیق در این پژوهش توصیفی تحلیلی و براساس مطالعات اسنادی و کتابخانهای بوده و نتایج کلّی بدین قرار است که؛ اگرچه حکایات با زاویه دید دانای کل از حکایات دارای یک تا ده شخصیّتی متفاوتاند، اما روابط علّی و معلولی در همة حکایات به نحو مطلوب رعایت شده و اغلب شخصیّتهای انسانی و حیوانی اصلی، تمثیلی و پویا و شخصیّتهای فرعی، تمثیلی ایستا هستند که در 21 تیپ اجتماعی، 53 ناهنجاری را با لحنی متناسب، در درونمایه های دینی- مذهبی، سیاسی- اجتماعی، اخلاقی و هنری، مورد نقد و بررسی قرارداده اند
خلاصه ماشینی:
روش تحقیق در این پژوهش توصیفی تحلیلی و براساس مطالعات اسنادی و کتابخانهای بوده و نتایج کلی بدین قرار است که؛ اگرچه حکایات با زاویه دید دانای کل از حکایات دارای یک تا ده شخصیتی متفاوتاند، اما روابط علی و معلولی در همة حکایات به نحو مطلوب رعایت شده و اغلب شخصیتهای انسانی و حیوانی اصلی، تمثیلی و پویا و شخصیتهای فرعی، تمثیلی ایستا هستند که در 21 تیپ اجتماعی، 53 ناهنجاری را با لحنی متناسب، در درونمایههای دینی- مذهبی، سیاسی- اجتماعی، اخلاقی و هنری، مورد نقد و بررسی قراردادهاند.
نویسنده در این صورت بقیه عناصر را به کار میگیرد تا فکر و ایدهی خود را از طریق آنها به دیگران القاء کند؛ بنابراین استنتاج میشود که نگارش داستان بهمنظور خاصی که همان بیان دیدگاه و ابراز عقیده نویسنده برای خواننده است، صورت میگیرد.
زاویۀ دید در حکایات موش و گربه یکی از رایجترین تعاریف در مورد زاویۀ دید این است که زاویۀ دید «یه موقعیتی گفته میشود که نویسنده نسبت به روایت داستان اتخاذ میکند و دریچهای است که پیش روی خواننده میگشاید تا او از آن دریچه حوادث داستان را ببیند و بخواند» (داد، ۱۳۸۷: ۱۹۷).
امروز توصیف مکان و بهطور اخص صحنه از ویژگیهای اساسی ادبیات داستانی است و این امر در پیشبرد حوادث داستان و توصیف شخصیتها و سایر عناصر، نقش تعیینکنندهای دارد؛ ولی در گذشته مکان نیز مانند زمان خیلی مورد توجه داستاننویس قرار نمیگرفت، به همین دلیل در اغلب داستانها مکان یا ذکر نمیشد و یا به شکل نامشخص و کلی بیان میگردید.