خلاصه ماشینی:
"تو ز حال ما چه دانی به چنین شبان دوران «که شبی نخفته باشی به درازنای سالی»1 «به کجا برم شکایت؟»2 «گل باغ آشنایی»3 به تو مینویسم اینرا که به لطف بیمثالی نه عجب اگر که شعرم همه عطر غصه دارد که نمانده ذوق مستی و نه در سبو زلالی «طرب آشیان بلبل ز چه بانگ زاغ دارد؟»4 که ز خیل شاد خواران بنمانده قیل و قالی؟ شب و روز برشماری همه کشته کشته کشته بسم از ترانهخوانی که نمانده شور و حالی بچه ملجایی گریزم که به درد چاره سازد؟ «شدهام ز مویه موئی،شدهام ز ناله نالی» به چنین سرای وحشت که نمانده هیچت ای دل!
زنی که شرم و شرافت را،به خون خویش عجین دارد به زیر برقع او بنگر،پری پرده نشین دارد.
بر این ستیغ که مردان را،چو فرج پشه بریزد پر بلند مرتبه سیمرغی که شعر زیر نگین دارد.
جوی به چشم نمیآرد،هزار خرمن زرین را به بینیازی او نازم،دو گنج زیر زمین دارد."