خلاصه ماشینی:
"ساعت همچنان به تکرار صدایش در فضای خالی خانه ادامه داد:«ساعت هفت و نه دقیقه،زمان صبحانه،هفت و نه دقیقه!» در آشپزخانه اجاق صبحانه صدای هیسی داد و از اندرون گرم خود هشت تکه نان را که بخوبی قهوهای رنگ شده بود،هشت تخممرغ نیمپز،شانزده برش بیکن،دو فنجان قهوه و دو لیوان شیر سرد را بیرون داد.
آب بر جامهای پنجرهها میخورد و از سمت غربی خانه که زغال شده و از رنگ سفیدش اثری باقی نمانده بود،به پایین میدوید.
خانه،محرابی بود با ده هزار حاضر بزرگ و کوچک که گویی در مراسم سرود خوانی جمعی گرد آمده بودند.
سگ زمانی بزرگ و گوشتالود بود،اما حالا با بدنی پوشیده از زخم که تنها پوست و استخوانی از او باقی مانده بود،به خانه داخل شد،در حالیکه رد پای گل آلودی از خود باقی میگذاشت.
پشت در،اجاق به پختن کیکهای کوچکی که بوی کیک تازه و عطر عصارۀ افرای آنها خانه را پر کرده بود،مشغول بود."