خلاصه ماشینی:
"من سعی کردم تا حد امکان بازیها طبیعیباشد و به سایر هنرپیشهها هم گفتم چون من کموبیش«بازی»نمیکنم و جلوی دروبین خودم هستم و این کار هم برایم چیز جدیدی نیست-تنها کار قدری مشکلتر شدهبود،به دلیل اینکه یک دوربین ویدیو باید کنار دوربین باشد تا نتیجهی هرشات را بلافاصله ببینیم-درهرحال سعی بر این بود که بازیها یکدست باشد و هنرپیشههای حرفهای آنقدر بازی متفاوتی ارایهندهند که در مقابل من تصنعی بهنظربرسد.
دیالوگی که سناریست نوشته(برای زنی که هشت سال است شوهرش به ظاهر مرده و حالا زندهاش پیدامیشود)،هر دیالوگی میتواند باشد به جز:«چهطوری؟»و اگر بهترین آرتیست جهان هم این جمله را میگفت خندهدار به نظرمیرسید،این خانم هم که میگوید خندهدار بهنظرمیرسد.
شما مخاطب خودتان را میشناسید؟ من این فیلم را برای نسل خودم ساختم،چون فکرمیکردم آنها بهطور خودکار این حرف را حسمیکنند:محرومیت را،اجازهی کارنداشتن را،ممنوع التصویربودن را و رویاهایی را که بهوقوع نپیوستهاست.
یا بعضیها که میگویند حتا کوبیسم است،چشمش یکجاست و دهنش جای دیگر و بعد باید این پازل را چید تا یک تصویرداشتهباشیم،ولی نجاتدهندهی آن،همین ساختارش است.
مسالهی قبرهای دوطبقه،شاید اگر دهسال پیش به این مساله پرداختهمیشد جای تعجب هم داشت اما برای اکنون دیگر نه،یا خودکشی یک دختر 15ساله،چیزیکه در این مملکت از مرحلهی تعجب گذشتهاست.
در هر انقلاب دیگر که نگاه کنیم یک سال،دوسال،سه سال دوران تفتیش است ولی در کشور ما بعد از 22 سال هنوز این وضعیت ادامهدارد.
اگر سوار قطار باشیم و به منظرههای بیرون نگاهکنیم،حداکثر کاری که میکنیم این است که هنگام«فید-اوت»بلند شویم و برای آخرین بار،یک مرتبه دیگر آن منظره را ببینیم."