خلاصه ماشینی:
"آنتون چخوف برگردان:خسو باقری حقیر همین چند روز پیش،از معلم سر خانهی بچهها،یولیا واسیلیوونا1،خواستم که به اتاق مطالعهی من بیاید تا با او تسویه حساب کنم.
پس شصت روبل طلب داری.
رنگ یولیا واسیلیوونا سرخ شد.
پس دوازده روبل کم میکنیم.
کولیا چهار روزم مریض بود،پس کلاسی در کار نبود و فقط با وانیا4کار میکردی،فقط وانیا.
میمانه چهل و یک روبل...
درسته؟ چشم چپ یولیا واسیلیوونا سرخ شد؛و اشک در آن حلقه زد.
-نزدیکای عید،یک فنجون نعلبکی شکستی،دو روبل کم کن.
پس پنج تای دیگه هم کم میکنیم...
دهم ژانویه هم ده روبل ازم گرفتی...
یولیا واسیلیوونا زیر لب گفت:نگرفتم...
-اما من اینجا یادداشت کردم.
با صدایی لرزان گفت:فقط یکبار پول گرفتم...
یازده روبل به او دادم.
-از جا پریدم؛در عرض اتاق بالا و پایین میرفتم؛و به شدت عصبانی بودم...
آخه چرا؟ -چون جاهای دیگه همینم به من نمیدن...
من هشتاد روبل به تو میدم،اوناهاش،تو اون پاکته...
اینقدر ذلیل و حقیر باشه..."