خلاصه ماشینی:
بعد از این دوره میرسیم به دورهی دوم زندگی محمود که به نظر من از لحاظ عناصر زیبایی شناختی داستان وارد مرحلهی جدیدی میشود که در دو رمان آخر او «مدار صفر درجه»و«درخت انجیر معابد»به نوعی با طلیعهی ظهور عناصر زیبایی شناختی جدیدی روبهرو هستیم که در آثار قدیمش نبوده است.
حال اگر بخواهیم مثال ملموستری بزنیم: همیشه این نمونه را میآورم،ما در همسایهها چون به صورت اول شخص مفرد روایت میشود با یک چراغ روبهرو هستیم،یعنی انگار که یک صحنهی تاریک پیش روی ماست و نویسنده یک چراغ داده به دست راوی داستان،راوی داستان حرکت میکند در صحنه،هر جایی شخصیت میرود ما اشیا را میبینیم.
آن جایی که-سرش را بالا میکند و زن میان سالی را میبیند-یک صفحه یک نفس قهرمان حرکت میکند،زبان حرکت میکند،نفس نمیزند تا به جایی که درحالی در درخت انجیر معابد ما با صحنهها و جملههایی بسیار طولانی وصفی روبهرو هستیم که این یکی از ویژگیهای دیگر زبان توصیفی و تفاوت آن با زبان توضیحی است از«مول»تا«مدار صفر درجه»کمتر با خصلت مجازی زبان روبهرو هستیم،در حرکت و عین،چون عینیت و علیت وجود دارد،واژگان باید معانی حقیقی خود را داشته باشند.
درعینحال بیان روایتی هم داشته باشد که تصویر بدهد و حرکت و جنب وجوش داشته باشد زبان احمد این دو خصوصیت را دارد و فکر میکنم از همسایهها شروع میشود و برخلاف دوستم آقای قریب من آثار احمد را دو قسمت میکنم،داستانهای کوتاه احمد و رمانهایش،دا داستانهای کوتاه همانگونه که نوشتهام و خودش هم میدانست معتقدم که اعتبار رمانهای او را ندارد احمد محمود وقتی رمانهایش را نوشت شهر داستانی خودش را کشف کرد.