چکیده:
معرفت حضوری در باب خداشناسی از جانب اندیشمندان بسیاری مورد واکاوی قرار گرفته است. این نوشتار در پی پاسخ به این سؤال است که در منظر افلوطین و مولوی معرفت حضوری به احد چگونه و از چه طریقی حاصل میشود؟ فرضیه مقاله این است که: امکان معرفت حضوری برای شناخت احد از طریق نوس/عقل کلی به روش شهودی وجود دارد اما در مرحلۀ نهایی این ادراک حضوری حتی با فرارفتن از نوس/عقل کلی به دست میآید. روش مقاله در فهم و تحلیل سخنان این دو، تطبیقی با رویکرد تفسیری است. اهمیت جستار به ویژه در زمینۀ مطالعات بینفرهنگی از این رو است که با وجود آنکه برخلاف مولوی، عرفانِ افلوطینی ملتزم به وحی نیست و این عرفان ارتباط چندانی با دین عصر خود (مسیحیت) برقرار نمیکرد و فارغ از تفاوت در منطق و بیان، در خصوص امکان معرفت حضوری به احد و چگونگی آن، اشتراکات نسبی یافت میشود.
Knowledge by presence has been a matter of dispute in theology. In this paper we attempt to answer the question how and in what way the knowledge by presence of the One will be achieved based on Plotinus and Rumi’s Views. It has been assumed that: there is a possibility of knowledge by presence for understanding the One through Nous; however, it will be achieved in the final step of Knowledge by presence, even by going beyond the Nous. The method of this article in understanding and analyzing Rumi and Plotinus’s discourses is comparative accompanied by the interpretive approach. The importance of the article, especially in the field of intercultural studies, is that although, contrary to Rumi, Plotinus mysticism is not bound to revelation and this mystic did not have much to do with the religion of his time (Christianity), the relative similarities are found as to the possibility of Knowledge by Presence to the One and its quality, apart from the difference in logic and expression.
خلاصه ماشینی:
درست است که او نيز همچون مولوي زندگي در اين جهان را بيوطني و تبعيد ميداند ولي احد اشتياقي به ما ندارد و براي ما نيست ؛ صرفا ما به او مشتاقيم و براي او هستيم [١٨، ٤٠ـ٤١] در مقابل ، خداوند براي مولوي حکم معشوقي دارد که با او وارد مکالمه و پرسش ميشود: مــن از عالــم تــرا تنها گزينم روا داري که مـن غمگين نشينم ؟ مرا تو چون چنان داري، چنانم مرا تو چون چنين خواهي، چنينم 1 (مولوي، کليات شمس ، غزل ١٤٤٢) گاه مکالمه با خداوند چنان شدت ميگيرد و وارد ساحت گرم و صميمي ميشود که در مواقعي از زبان خدا سخن ميگويد و ضماير «خود» و «ما» به او برميگردد: بيا بيا که نيابي چــو ما دگر يــاري چو ما به جمله جهان خود کجا است دلداري؟ تو بي ز گوش شنو، بيزبان بگو با ما کــه نيست گفت زبــان بــي خلاف و آزاري (مولوي، کليات شمس : غزل ٢٣٩٩) در مقالۀ پيش رو به تناظر انديشه هاي اين دو متفکر در قالب سؤال اصلي و با رعايت شرايط و لوازم پژوهش تطبيقي خواهيم پرداخت .
عموما با استناد به حديث نبوي «تفکروا في آلاء الله ولا تتفکروا في ذاته »[٥، ص ٢٤١] انديشيدن در ذات او را نهي کرده و عقل را به تفکر درباره آلاء و صفات او دعوت کرده اند: زيـن وصيت کرد مــا را مصطفي بحث کم جــــوييد در ذات خدا آن که در ذاتش تفکر کردني است در حقيقت آن نظر در ذات نيست هست آن پنــدار او زيـــرا به راه صــــد هزاران پــــرده آمد تا اله (مولوي، مثنوي: د٤ ب ٣٧٠٤ـ٣٧٠٢) البته در کلام عرفا از نوعي آگاهي و ادراک خدا سخن به ميان آمده است اما مشخص ميشود اين نوع آگاهي که همه مسئله عرفان پيرامون آن دور ميزند متمايز از شناختي است که معمولا از طريق آگاهي عقلي و متعارف خودمان به دست ميآوريم .