خلاصه ماشینی:
"مرد روستایی انتظار چنین مشکلاتی را نداشته؛با خود میاندیشید قانون که باید همیشه و برای هرکسی قابل دسترسی باشد،اما حالا که دقیقتر به دربان با پالتوی خزش،بینی برگ نوکتیز،ریش بلند،سیاه و تاتاری کمپشتش مینگرد،به نتیجه میرسد بهتر است که منتظر بماند تا اجازهی ورود را به دست آورد.
از او درمورد زادگاه و مسایل بسیار دیگری میپرسد،اینها اما سوالهایی هستند از سر بیتفاوتی،از آنگونه سوالهایی که اربابها طرح میکنند،در پایان اما همیشه به او میگوید که هنوز نمیتواند اجازه ورود به او بدهد.
او دربانهای دیگر را فراموش میکند و این اولین دربان تنها مانع او جهت ورود به قانون به نظرش میرسد.
مرد میگوید:«همهی مردم که تلاش میکنند تا به قانون دست یابند،چطور در این همه سال به جز من کسی درخواست اجازهی ورود نکرده؟» دربان پی میبرد که مرد به آخر راه خود رسیده است و برای اینکه صدای خود را به گوش سنگین مرد برساند،فریاد برمیآورد:«از اینجا کس دیگری نمیتوانست وارد شود،چون این ورودی فقط برای تو در نظر گرفته شده بود."