چکیده:
نظریه مثل افلاطونی بخشی از نظریه جامع وی در باب معرفت است.نظریه معرفت افلاطون بر سه رکن اصلی استوار است:1-وجود مثل بهعنوان ذوات عینی و حقایق معقول؛2-وجود پیشین نفس(قدم نفس)بهعنوان حقیقتی معقول و از سنخ مثل؛3-علم پیشین نفس به این حقایق معقول.این نظریه مستلزم وجود شکافی غیرقابل توجیه بین حقایق معقول و امور محسوس است،شکافی که افلاطون خود در آثارش نتوانست بهنحوی قابل قبول آن را برطرف نماید و حتی پس از افلاطون نیز فیلسوفان بعدی از جمله ارسطو در رفع این شکاف دچار مشکل شدند. ملا صدرا اولین فیلسوفی است که براساس اصل تشکیک وجودء توانست تا شکاف افلاطونی بین حقایق معقول و امور محسوس را از میان بردارد.وی هرچند در آثار خود بهوجود عقول عرضی که مادون عقول طولی و مافوق عالم مادی میباشند اشاره کرده و بر وجود این عقول براهینی نیز اقامه میکند،اما بههیچوجه نباید ادعا کرد که وی نظریه مثل افلاطونی را پذیرفته است.زیرا نظریه مثل بهعنوان بخشی از نظریه معرفت افلاطون دارای لوازم و پیشفرضهایی است که ملا صدرا بههیچوجه در فلسفه خود این لوازم و پیشفرضها را نمیپذیرد.از جمله این لوازم میتوان به قدم نفس و علم پیشین نفس به حقایق معقول اشاره کرد.از نظر ملا صدرا نفس انسانی امری جسمانیهء الحدوث و روحانیهء البقاء است.که براثر حرکت جوهری در سیر تکاملی خود میتواند به مرتبه حقایق معقول نایل شده و به آن حقایق علم پیدا کند.بنابراین از نظر ملا صدرا و برخلاف افلاطون معرفت از سنخ تأسیس است و نه تذکر.
خلاصه ماشینی:
چراکه نظریه مثل افلاطونی دارای لوازم و پیشفرضهای است و بههیچوجه نبایستی با نادیده گرفتن این لوازم و پیشفرضها،پذیرش آن را به ملا صدرا و دیگر فیلسوفان مسلمان نسبت داد و اگر ملا صدرا در فلسفه خود به طبقهای از عقول عرضی اشاره کرده که در حقیقت فرد کامل انواع عالم محسوس میباشند و وجود چنین عقولی را پذیرفته و برآن برهان اقامه میکند،بایستی با دقت فلسفی صرفا براین حقیقت اذعان داشت که این عقول از نظر خواص وجودی شبیه مثل افلاطونی میباشند و نه عین آنها؛چراکه بههیچوجه دارای آن کارکردهای هستیشناسانه و معرفتشناسانه مثل،در فلسفه افلاطون نمیباشند.
اما اگر سؤال شود که دلیل این حکایتگری چیست؟یعنی به چه دلیل میتوان چنین ادعا کرد که مثل میتوانند حاکیاز ممثلات خود باشند در جواب باید گفت مثل یا همان حقایق معقول از دیدگاه ملا صدرا علت انواع عالم محسوس میباشند و بنابر اصل سنخیت بین علت و معلول بایستی هریک از مثل،کمالات محسوسات مادون خود را بهنحو اتم و اکمل در خود داشته باشند.
درباره محور دوم بایستی گفت از نظر ملا صدرا نفس انسانی امری جسمانیهء الحدوث و روحانیهء البقاء است و بههیچوجه وی نظریه افلاطونی قدم نفس را نمیپذیرد و در باب رابطه عالم معقول و عالم محسوس نیز وی در پرتو مبانی فلسفی خود و تبیین جدیدی که از علیت ارائه میدهد مثل را در حقیقت واسطه در فیض و علت قریب انواع عالم سمانی دانسته و امور محسوس راعین تعلق و وابستگی و عین ربط به حقایق معقول میداند و برایناساس سخن از رابطه بین امور محسوس و حقایق معقول نیز سخن صحیح نخواهد بود.