چکیده:
انسان همواره در طول تاریخ زوایای وجودی خود را از ابعاد و طرق مختلف بررسی و کاوش کرده است. مسئله تعامل نفس و بدن از جمله مسائلی است که با پیشرفت علوم مختلفی چون علوم شناختی از حوزه فلسفه وارد علوم تجربی شده است. ملاصدرا این موضوع را به صورت ابتکاری با طرح مسئله حدوث جسمانی نفس بر مبنای اصول تشکیک وجود و حرکت جوهری پاسخ داده است. مایکل گزنیگا نیز به عنوان متخصص علوم اعصابشناختی (Cognitive neuroscience) در صدد است با مطالعه مغز و ساختار آن در قالب دیدگاه نوخاستهگرایی به سؤال چگونگی تعامل مغز/ ذهن پاسخ دهد. در این نوشتار ابتدا دیدگاه نوخاستهگرایی بیان شده سپس سعی شده خوانشی از دیدگاه ملاصدرا در قالب نظریه نوخاستهگرایی ارائه شود و با دیدگاه نوخاستهگرایانه گزنیگا مقایسه گردد و در نهایت پس از مقایسه و تحلیل به ارزیابی دیدگاه آنان میپردازد.
Throughout history, human beings have always explored their existential angles in various dimensions and ways. The interaction of the soul and the body is one of the issues that has been introduced from philosophy to the empirical sciences with the development of various sciences such as Cognitive Science. Mulla Sadra has answered this question in an innovative way by proposing the corporeal origination of soul on the basis of the principles of the gradation in existence and the substantial motion. Gazzaniga, as a neuroscientist, is also trying to answer the question of how the interacts of brain / mind by studying the brain and its structure in the form of a Emergentism perspective. In this article, first the Emergentism perspective is expressed, then it is attempted to provide a reading from the perspective of Mulla Sadra in the framework of theory of Emergentism and to compare it with the emergentism perspective of Gazzaniga, and finally, after comparison and analysis, their views are evaluated.
خلاصه ماشینی:
٣-٥- ديدگاه ملاصدرا و شاخصه هاي نوخاسته گرايي ديدگاه ملاصـدرا درباره نفس و رابطه آن با بدن ديدگاهي خاص و ويـژه اسـت ، زيـرا وي معتقد است نفس از همان ابتداي حـدوث جسـماني خـود، بهـره اي و لـو انـدک از تجرد و ملکوت دارد (ملاصدرا، ١٩٨١، ج ٨، ص ١٦) تـا بـر اثـر اشـتداد وجـودي از حيـث ذات ، تدبير و فعل و تأثير به مرحله تجرد و جـدايي از مـاده ميرسـد (همـان ، ص ١٤٧).
د) تحويل ناپذيري: به نظر ميرسد تحويل ناپذيري امر نوخاسته از منظر ملاصـدرا طبـق سه گام موردنظر نوخاسته گرايان بدين ترتيب قابل بيان است : گام اول : تحليل کارکردي نفس : براي نفـس تعريفـي بـدين صـورت ارائـه ميشـود: تحليلي بودن = دارابودن ويژگي کمال اول که منشأ آثار غير يکنواخت است و اين کمـال متعلق به سطح پايين يعني جسم طبيعي آلي ميباشد.
هـ) پيش بينيناپذيري: ازآنجاکه نفس امري تحويل ناپذير اسـت پـس پيش بينـي ناپـذير نيز هست و) وابستگي به سطح پايه : در اين شاخصه نيز ديدگاه ملاصـدرا تا حد زيادي با ديـدگاه ديناميکي مطابقت دارد؛ زيرا نفس : ١) غيرساختاري است ، يعني امري مرکب از اجزاي بدن و روابط بين آنها نيسـت کـه تحويل پذير باشد.
ثانياً از نظر ملاصـدرا نفـس و بـدن دو امـر مستقل نيستند، بلکه بدن مرتبه نازل تر نفس است و از شئون آن ميباشـد، لـذا هيچ گونـه دوگانگي در ديدگاه ملاصدرا مطرح نميشود؛ بنـابراين بـه نظـر ميرسـد ميتـوان گفـت نوخاسته گرايي صدرايي، نوخاسته گرايياي جوهري، تجردگـرا و وحدت گراسـت کـه در دسته نوخاستگي وجودشناختي يا قوي جاي ميگيرد.