چکیده:
در اندیشة یونان باستان انسان و خدایان با یکدیگر نسب مشترک، آمیختگی و امتزاج دارند. قرابت میان انسان و خدا در اساطیر سبب شده است در سیر تحولات اندیشه نیز انسان یونانی با سهولت بیشتر، نسبت به سایر فرهنگها، جایگزین خدایان شود. این تساهل فرهنگی یونانیان با گذشت زمان خلعکنندة قدرت فرجامین خدایان و تسلط مطلق آن در اندیشهپردازیها شد. سپس با انسانیشدن عقل الاهی بستر ظهور فلسفه مهیا شد و نگرش اسطورهای پیشین زمینهای برای نخستین کانونهای فلسفی فراهم آورد. نوشتار حاضر ضمن بازنمایی ریشههای انسانمحوری در عصر اساطیر و با طرح بنیادهای فکری فلاسفة بزرگی چون تالس، سقراط، افلاطون، ارسطو و سوفسطاییان در باب انسان به چگونگی تداوم و تحول آن مفاهیم در دوران فلسفه میپردازد. نهایتاً طبق یافتههای پژوهش روشن میشود که قابلیت تسرّی قدرت خدایان به انسان در اساطیر یونانی، راه را برای ظهور انسانمحوری در عصر تجدد هموار کرده است.
In ancient Greek’s school of thought, Man and gods enjoy common descent and are, therefore, blended and intermingled. Affinity between God and Man in Greek myths has resulted in a more facile replacement of Man with God in the evolution of thought in comparison with other cultures. This cultural leniency of Greeks resulted in gradual discharge of gods’ power and terminated the absolute domination of gods in ideologies. Then, humanizing the divine wisdom laid the groundwork for philosophy to emerge. Also, primary mythical attitudes paved the way for earliest philosophical schools of thought. The current research is an attempt to review the roots of humanism in the age of myth and reappraise the thought foundations of some great philosophers such as Socrates, Plato, Aristotle, Thales and Sophists concerning human to show the quality of change and continuation of these concepts in the evolution of philosophy. It is concluded that the possibility of generalization of divine power to human in Greek myths paved the way for the emergence of humanism in the new age.
خلاصه ماشینی:
بر پايۀ فرضيۀ تحقيق ، با آنکه انسان محوري در تعريف بنيادينش به فرهنگ مدرن متوسل شده است اما مي توان ريشه و بن مايۀ آن را در يونان و روم باستان بازجست ؛ چنان که گادامر گفته است «به شگفت مي آييم هنگامي که پي مي بريم درهاي مهم ترين ساخت تفکر انساني در همين سرآغاز باز مي شود» (گادامر، ١٣٨٤: ١٥).
بدين ترتيب است که در داستان هاي يونان و در ديگر ابعاد مختلف فرهنگي، خدايان و انسان ها در کنار يکديگر قرار دارند و گاه آميختگي ميان آنها تا حدي است که نمي توان به درستي وجوه افتراق آنها را مشخص کرد.
از سوي ديگر، که در ادامه شرح خواهيم داد، در انديشۀ باستاني يونان ، انسان و خدايان با يکديگر نسب مشترک، آميختگي و امتزاج دارند؛ پندار، شاعر يوناني، در سدة پنجم قبل از ميلاد صراحتا گفته است : «آدميان و ايزدان از يک خانواده اند؛ ما روح حيات را از يک مادر فراپذيرفته ايم » (ژيران ، ١٣٧٤: ٣٠).
با ظهور فلسفه ، عصري فرا رسيد که در آن تبيين منشأ و ماهيت جهان ، به عنوان پديده اي برآمده از قدرت خدايان انسان گونه ، از مفهوم سنتي آن فاصله مي گرفت ؛ و چون الگوي نظري يوناني، برخلاف ساير تمدن هاي هم عصرش ، از شکل اسطوره شناختي خاصي تبعيت مي کرد لذا آزادي انديشه در آن با تساهل بيشتري ظهور مي يافت .