خلاصه ماشینی:
"مرشد نعمت الله عباسی را به یاد میآورم که با آن صدای خشدار و نافذش میگوید و میخندد و از اینکه صاحبحانه پیر"مبارک"را زنده پنداشته و برایش فرنی آورده تا بخورد آنقدر میخندد که کف دکهء شادمانی ولو میشود و بعد...
انگار هرگز نخندهانده است و این تصویر از سی و یک سال پیش تاکنون با من است و در راسته سیروس امروز در سرچشمه، در بهارستان،در پارک لاله و مرکز تئاتر عروسکی در خیابان ورزنده و تالار هنر و در تمام زندگیام با منست.
کانونی که بیسر و صدا،بیآنکه خواب کسی را آشفته کند،پاورچینپاورچین در تالار هنر متروکه رخنه کرده است و به روزی میاندیشد که عروسکهایش نه تنها در خیابان ورزنده بلکه تمام تهران و نه تنها تمام تهران بلکه تمام ایران شادمانی را،صح را،دوستی را، (به تصویر صفحه مراجعه شود) ایمان را عرضه کنند و یاد کاکا محمد، لوطی شکرعلی،احمد خمسهای، نجات وردی،مرشد نعمت عباسی را زنده کند و ابراتسوف و پودرکا و اسکوپا و هزاران پیشگام دیگر را زنده نگهدارند."