چکیده:
قصیدۀ نخست دیوان ناصرخسرو قبادیانی مهمترین سرودۀ فلسفی دیوان اوست. او در این چکامه برخی از بنیادیترین اصول تفکر خود را مانند یکی از حکیمان اسماعیلی، گاه به شکل پرسش و گاه اخبار، به نظم آورده است. اگرچه بر این قصیده شروحی نگاشتهاند، هنوز میتوان دربارۀ آن سخن گفت. روش شرح در این مقاله بر استناد به آثار منثور فلسفی خودِ حکیم استوار است. نخست ابیات و آنگاه شرح و تفسیر هر بیت در ذیل آن آورده شده است. زبان ناصرخسرو در این چکامه خالی از لغزش نیست؛ اما درکل مدخلی مناسب برای شناخت جهانشناسی او و دیگر حکیمان شیعی و اسماعیلی است. تأکید بر مفاهیمی مانند وحدت محض و تفاوت آن با وحدت متکثر، جایگاه عقل اول و ربط آن با کلمۀ امر، ربط نفس و فلک و حرکت، تمسک به تمثیل عدد و واحد، پرسش از معنای عدم و هیچیز، پرسش از ماهیت و کنش آخشیجان و تأکید بر جایگاه امام زمان، از مهمترین سخنان او در این چکامه است.
The first ode of Naser Khosrow Qobadiani’s Divan is the most important philosophical hymn of his Divan. He has outlined some of the most fundamental principles of his thinking like an Ismaili scholar, sometimes in the form of questions and sometimes news. Although some descriptions have been written about this ode, we can still talk about it. The method described in this article is based on the philosophical prose works of hakim himself. First the verses and then the description of each bit are given. Naser Khosrow’s language is not free of mistake in this poem, but it is, on the whole, a good introduction for understanding his geology and other Shiite and Ismaili scholars. Emphasis on concepts such as pure unity and its difference with plural unity, the position of the first intellect and its relation to the word of matter, the relevance of self and celestial movement, the appeal to the allegory of number and unit, the question of the meaning of nothing and not-thing, the question of the essence and action of the four elements, and the emphasis on the status of Imam Zaman are among the most important words in this ode.
خلاصه ماشینی:
در بيت پيشين مقدمه چيد و اينک مقدمـه اي ديگـر مي آورد و پرسشي درمي اندازد: تو [ازنظر ناصر، به درستي ] مي گويي و باور داري که علت بر معلول سبقت دارد؛ همان گونه که واحد بر عدد و اجزا بر کل سبقت دارد؛ ازسوي ديگر، دو عـالم عقـل و نفس هر دو معلول يک علت اند و از اين باب داراي يک حکم اند؛ اما چرا معلـول مـي توانـد ماننـد علت سابق يعني کلمه توانا و دانا باشد؟ [به بيان ديگر: آيا معلول مي تواند مانند علت سـابق توانـا و دانا باشد؟] آيا هر دو چون علت سابق توانا و دانايند يا فقط يکي اينگونـه اسـت ؟ اگـر فقـط يکـي اينگونه است ، پرسش اين خواهد بود: آنها کـه هـر دو در معلـول بـودن از علـت سـابق داراي يـک حکم اند؛ پس چگونه يکي درست چون علت خود توانا و دانا شده [و يکي نه ]؟!