چکیده:
بیان تمثیلی از مفهوم عشق گویای آن است که انسان برای رسیدن به معشوق علاوه بر اراده خود با موانع بیرونی مواجه است که اجازه تصمیمگیری بر اساس خواستهها و امیال خود را نمیدهد. به همین دلیل است که نتیجه داستان عاشقانه هرچه باشد، باز احساس ترحم و ترس که نماد اصلی تراژدی هستند را در مخاطب ایجاد میکند. در ادبیات فارسی، شاهنامه فردوسی به عنوان مهمترین بیان تمثیلی از عشق تراژیک، در همه داستانهای عاشقانه خود، تعلیم ایثار، وفاداری و از خودگذشتگی عاشق به نفع هویت ملی را برای مخاطب به تصویر میکشد. بر این اساس هدف مقاله حاضر آن است که جلوههای تمثیلی عشق و دلدادگی که به پایان تراژیک در در شاهنامه ختم میشود را، بررسی نماید. یافتههای مقاله که با استفاده از منابع کتابخانهای، روش تحقیق توصیفی-تحلیلی و در چارچوب نظریه نورتروپ فرای به دست آمده، گویای آن است که اکثر قهرمانان تمثیلی و اسطورهای شاهنامه، به هنگام تصمیمگیری میان دوگانه عشق به معشوق یا دوستی هویت ملی، هدفی ورای عشق مجازی و عرفانی دارند، و آن از خودگذشتگی به نفع دیگری است که با روح حماسی حاکم بر این کتاب همخوانی دارد. به همین دلیل در اکثر داستانهای عاشقانه شاهنامه تعلیم عشق و عاشقی، به گونهای است که در صورت عدم همخوانی با روحیه حماسی حاکم بر این کتاب، به نتایج تراژیک ختم میشود که احساس ترحم، دوستی، محبت و از خودگذشتگی به نفع دیگری که میتواند ملیت، حقیقت و یا واقعیت باشد را در مخاطب ایجاد میکند.
Epic romantic stories usually lack dependence due to their reliance on the historical and epical context. Thus, the elements of failure and disappointment in them create a sense of sympathy and fear what we call the mythical definition of tragedy.Ferdousy's great book- Shahname- as the most significant epic demonstration of Iranian national mythical history ends tragicly in all of its romantic stories.The present paper intends to investigate the tragic love demonstrations of 'Shahname's stories called 'collective me'.This paper has been fulfilled via library sourses and descriptive analytic research method and also the application of the 'Noortroup Fray' theory.The findings of this paper display the fact that most of the heroes in 'Shahname's' love stories do not follow the aim of uniting with their beloved, yet most of them have a nasty aim which is in contradiction with the epic soul of the storyFor this reason, they usually fail to obtain their tragic love which arouses the sense of sympathy and fear in them.
خلاصه ماشینی:
يافته هاي مقاله که با استفاده از منابع کتابخانه اي، روش تحقيق توصيفي-تحليلي و در چارچوب نظريه نورتروپ فراي به دست آمده ، گوياي آن است که اکثر قهرمانان تمثيلي و اسطوره اي شاهنامه ، به هنگام تصميم گيري ميان دوگانه عشق به معشوق يا دوستي هويت ملي، هدفي وراي عشق مجازي و عرفاني دارند، و آن از خودگذشتگي به نفع ديگري است که با روح حماسي حاکم بر اين کتاب همخواني دارد.
به همين دليل در اکثر داستان هاي عاشقانه شاهنامه تعليم عشق و عاشقي، به گونه اي است که در صورت عدم همخواني با روحيه حماسي حاکم بر اين کتاب ، به نتايج تراژيک ختم ميشود که احساس ترحم ، دوستي، محبت و از خودگذشتگي به نفع ديگري که ميتواند مليت ، حقيقت و يا واقعيت باشد را در مخاطب ايجاد ميکند.
به همين دليل فردوسي بيتوجهي قهرمانان داستان هاي خود به باورها، اعتقادات و نظام طبقاتي را به سرنوشت تراژيک آنها با بيان تمثيلي پيوند داده است که سرانجام آن برساخته شدن جلوه هاي متضادي از عشق در پايان اين منظومه هاي عاشقانه ميباشد.
در ميان داستان هاي عاشقانه ي حماسي شاهنامه که به بيان تمثيلي طرح شده اند، گذر کردن قهرمان از اعتدال تنها با بيان روايي ممکن است که براي رسيدن به معشوق نوعي هنجارشکني نسبت به قواعد و قوانين زمان خود است که در صورت رسيدن به وصال ، نتايج ناگواري براي سرنوشت ايران دارد همانند عشق و دلدادگي زال و رودابه ، و گشتاسب و کتايون که به تولد قهرماناني ميانجامد که با مرگ خود سرنوشت اساطيري ايران باستان با آنها بسته ميشود.
به عبارت ديگر بر اساس اين نظر فراي ميتوان گفت فردوسي در خلق جلوه هاي عاشقانه شاهنامه از بيان روايي عمدي براي تراژيک شدن آنها استفاده کرده است .