چکیده:
پرسش بنیادی:در بهداشت روان چادر چه نقشی دارد؟آسیبزداست؟
جایگاه و موردها:دفتر پژوهشهای بالینی،رواندرمانی و روانکاوی در 25 سال گذشته جایگاه مراجعه بیش از 15 هزار مراجع برای رواندرمانیهای انفرادی،زوج درمانی و خانواده درمانی بوده است و یکی از غنیترین مخازن اسناد در آسیبشناسی و درمان است.از آنمیان بیش از 200 مورد،در این پژوهش بازنگری شده است.
دیدگاه پژوهش:در دیدگاه هنگامهها،روشها و شیوههای برخاسته از آن هر واحد کوچک و بزرگ(فرد،خانواده و مدرسه،کوچه و محله،شهر و کشور،زمین و جهان...)مجتمع روان فضای پویایی است که کوچکترین واحد آن را هنگامه نامیدهایم.هرچه در مجتمع اتفاق میافتد در هنگامهها طنینانداز است و هرچه در هنگامهها نمودار میشود طنین آهنگهائیست که در مجتمع برپامیشود.
روش پژوهش:در این پژوهش چادر را بهعنوان حجاب رایج در کشور با آنچه که در طواف حج و در سایر کشورهای اسلامی دیدهایم برابر مینهیم و نشان میدهیم که چگونه چادر میتواند موجب انسجام،قوام و آرامش فرد،خانواده و یک جمع شود و چگونه در محدود کردن رفتارها،اندیشهها و ازهمپاشیدگی خانوادهها و اختلافات جمعی جمعی و فردی نقش بازی کند.
خلاصه ماشینی:
"پرسشها و پاسخها: -سلامتبخش از سفر حج آمدی رهآوردت چیست؟ -اگر تاب بیاوری نشانههای بسیار فراوان و تازه از مرز سلامت و برایت آوردهام؟ -آشکار است که مرا خیلی دوست داری که چنین هدیه گرانبهایی آوردهای،مدتهاست که در آرزوی آن بودهام که بدانم این مرز کجاست و چگونه مشخص میشود؟و چه نشانههایی دارد؟ -قول بده که دیگران را از آن بینصیب نکنی،حداقل خبرش را به هرکه میشناسی برسانی.
-پرسش نخست:"مرجان این رویا خاطراتی را به یادت میآورد؟" از ابتدا تا کلاس پنجم چادر نمیپوشیدم ولی چون توی روستای ما همه دختران از اول راهنمایی چادر میپوشیدند من هم مجبور بودم چادر بپوشم ولی یک چادر کهنه که درست یادم نیست از خواهرم بود یا از مادرم که برای من کوتاه کردند.
-بیچاره مرجان میگوید:وقتی از خواب بیدار شدم،خیلی ترسیده بود،قلبم به شدت میزد، نزدیک سحر بود هوا هنوز خیلی تاریک بود فکر میکردم آن زن چادری با چشمان شیطانی و دندانهای براق همهجا توی تاریکی هست گاهی فکر میکردم توی حمام قایم شده است.
مورد 5 میترا 23 ساله دانشجو،دو خواهر دارد یکی بزرگتر 25 ساله و یکی کوچکتر 18 ساله، درگیریهای دائمی خواهران و خودش را با چادر در شهرها در خانواده و محیطهای مختلف می نویسد: "خواهر بزرگم:از اول خودش چادر دوست داشته توی بندرعباس که بودیم با اینکه لازم نبود چادر بسرش کنه(چونکه شهر بزرگی بود)ولی زود یه چادر خرید ولی بعد از چند روزی که سرش کرد(یا چند ماه)چون مسخرهاش میکردند دیگه سرش نکرد.
برادرم که از من پنج سال بزرگتر است و همیشه مواظب من بود،تا وقتی ازدواج نکرده بود حتی به خاطر اینکه من بدون چادر درب حیاط را باز میکردم چنان نیشگونی میگرفت که فکر میکنم جایش هنوز درد میکند."