چکیده:
شکاکیت به عنوان رویکردی همیشگی در تفکر بشر مورد توجه قاضی عبدالجبار معتزلی نیز بوده است. او به نقد شکاکیت فراگیر و حیطهای پرداخته و سعی کرده به اشکالات سوفسطاییان، ذهنیتگرایان، منکران معرفت عقلی و منکران متواترات پاسخ دهد. در مواجهه با سوفسطاییان ضمن ناصواب دانستن رویکرد ابوعلی جبایی و بلخی در برخورد با آنها، روش استاد خویش ابوهاشم مبنی بر عدم بحث را پیش گرفته و راهکار را تنبّه و توجه دادن آنها به واقعیات میداند. همچنین او با ردّ دیدگاه ذهنیتگرایی، این دیدگاه را متضمّن تناقض صریح دانسته و دیدگاه منکران معرفت عقلی و منکران متواترات را نیز دارای ناسازواری میداند و معتقد است که این دیدگاهها در نهایت، به انکارِ کلیه منابع معرفتی میانجامد. او با به رسمیت شناختنِ معرفت عقلی و همچنین دانشی که از راه گواهی و متواترات حاصل میشود، سعی دارد نشان دهد که هیچیک از انواع شکاکیت، جز شکاکیت دستوری، نمیتواند مورد پذیرش عُقلا باشد.
Abd-al- Jabbar was interested in skepticism as an inherent part of human thought. He made some debates on both global and local skepticism trying to answer the sophists and subjectivists’ objections. He also challenged the ideas of the ones who denied the knowledge by reason. Facing with sophists, Abd-al-Jabbar rejects the Balkhi and Abu Ali’s methodologies. He prefers his master’s, Abuhashim, method and says that, we should not discuss with sophist; in contrast we only must attract their attentions to the reality. He rejects the subjectivism and claims that this point of view is paradoxical. In addition, he shows that rejecting other sources of knowledge, such as reason and testimony is inconsistent in that it finally will lead to denying all the sources of knowledge. He regards reason (the human ability for understanding the world) and testimony as sources of knowledge and holds that the only type of skepticism that can be accepted is the normative skepticism
خلاصه ماشینی:
نقل کلام به اين سخن او کرده و از او میپرسيم ، آيا به شک خود علم داری و میدانی که شکاک هستی يا نه ؟ و همان شيوه استدلال قبلی در اين جا نيز جريان میيابد،[همان ] اما نظر نهايی بلخی اين است که مناظره با چنين افرادی و پاسخ دادن به آن ها غلط است ؛ زيرا «بحث کردن با کسی که میگويد نمیداند در حال مناظره است يا نه و اصلا نمیداند وجود دارد يا نه ، مساوی بحث نکردن با اوست ؛ چون وقتی فردی «مشاهدات » را که واضح ترين علوم است ، منکر میشود، چگونه میتوان ديگر مسائل را برايش اثبات کرد؟ [همان ] دليل ديگری که ابوالقاسم بلخی برای بیفايده بودن بحث با منکران واقعيت ذکر میکند، اين است که ما در مناظره با ديگران سعی میکنيم نشان دهيم که ديدگاه آن ها نادرست است ؛ چون به انکار بديهيات و علوم متعارف میانجامد.
ابوهاشم با تقسيم علم به ضروری و اکتسابی، بيان میدارد که ما در جايی وارد مناظره میشويم که طرف مقابل موضوعی را در علم اکتسابی انکار کند، اما اگر مخاطب مانند سوفسطايیها علم ضروری را منکر شود، راه استدلال و دليل ورزی بسته میشود، ولی راه ديگری باز است و آن تنبه و توجه دادن به اوست ؛ زيرا در اين جا ما میدانيم که فرد دارای اعتقاد درستی نسبت به واقعيت است ، اما مسئله اين است که او به علم و آگاهی خود، علم ندارد و از همين رو، ما بايد او را متوجه علم داشتنش کنيم [همان ] قاضی عبدالجبار در تبيين سخن ابوهاشم بيان میدارد که راه توجه دادن به اين افراد اين گونه است که به آن ها نشان دهيم رويکردشان نسبت به واقعيات برخلاف رويکرد ديوانه ، کودک و آدم هرچه پيش آمد خوش آمد١، است [١٠، ص ٤٣] و برای مثال ، با آب رفع عطش میکنند و از خوردن زهر و يا در معرض درد و رنج قرار گرفتن خودداری میکنند.